به تو فکر کردم
تو دنیای سردم به تو فکر کردم...
گلو درد دارم و شاید حرارت زیاد امروزم تب باشد...شاید هم آتشی که نبودنش درونم به پا کرده...
خودم را میزنم به آن راه...
گوشیم را برمیدارم و ناشیانه سعی میکنم حواسم را پرت کشف المراد کنم...
خلاصه برمیدارم و جلو میروم...
به سرم میزند بهانه ای پیدا کنم برای گفتگویی دونفره... منصرف میشوم...
"درگیری بین من و خودم سر آرامش تو آخرش قربانی میدهد"
بیخیال میشوم...
این روزها عادت کرده ام بیخیال خیلی چیزها بشوم...
بیخیال جواب سلام هایم...
بیخیال خداحافظی هایت...
بیخیال عزیزم...
لباس هایم را میپوشم. ساده دلانه لباسی را میپوشم که تازه خریده ام به امید واهی فردا...
" راستش یاد گرفته ام این روزها دل به هیچ قراری نبندم"
گوشیم را بیصدا میکنم... انبوه پیامهایی که پشت هیچکدامشان تو نباشی فقط گلو دردم را بیشتر میکند...
ماشین میگیرم و تا رسیدنش برای پدر چایی دم میکنم...
از بس صدای چاوشی این روزها توی سرم میخواند دم میگیرم:
"به تو فکر کردم... به تو آره آره..."
راننده میرسد. کمی دورتر... اما همین کافیست تا مرا عصبانی کند...
بیچاره نمیداند تلافی کدام اشتباهش این بوده که گیر من افتاده...
وسوسه میشوم هندزفری بگذارم...
منصرف میشوم...
نمیخواهم راننده اسنپ اشکهایم را ببیند...
فقط دلم میخواهد زودتر برسم به سرویس...
نشستم روی صندلی همیشگی...
از کنار زیرگذر چمران که رد میشوم چاوشی بلند تر میخواند:
به تو فکر کردم که بارون بباره... #صرفا_عاشقانه
گلو درد دارم و شاید حرارت زیاد امروزم تب باشد...شاید هم آتشی که نبودنش درونم به پا کرده...
خودم را میزنم به آن راه...
گوشیم را برمیدارم و ناشیانه سعی میکنم حواسم را پرت کشف المراد کنم...
خلاصه برمیدارم و جلو میروم...
به سرم میزند بهانه ای پیدا کنم برای گفتگویی دونفره... منصرف میشوم...
"درگیری بین من و خودم سر آرامش تو آخرش قربانی میدهد"
بیخیال میشوم...
این روزها عادت کرده ام بیخیال خیلی چیزها بشوم...
بیخیال جواب سلام هایم...
بیخیال خداحافظی هایت...
بیخیال عزیزم...
لباس هایم را میپوشم. ساده دلانه لباسی را میپوشم که تازه خریده ام به امید واهی فردا...
" راستش یاد گرفته ام این روزها دل به هیچ قراری نبندم"
گوشیم را بیصدا میکنم... انبوه پیامهایی که پشت هیچکدامشان تو نباشی فقط گلو دردم را بیشتر میکند...
ماشین میگیرم و تا رسیدنش برای پدر چایی دم میکنم...
از بس صدای چاوشی این روزها توی سرم میخواند دم میگیرم:
"به تو فکر کردم... به تو آره آره..."
راننده میرسد. کمی دورتر... اما همین کافیست تا مرا عصبانی کند...
بیچاره نمیداند تلافی کدام اشتباهش این بوده که گیر من افتاده...
وسوسه میشوم هندزفری بگذارم...
منصرف میشوم...
نمیخواهم راننده اسنپ اشکهایم را ببیند...
فقط دلم میخواهد زودتر برسم به سرویس...
نشستم روی صندلی همیشگی...
از کنار زیرگذر چمران که رد میشوم چاوشی بلند تر میخواند:
به تو فکر کردم که بارون بباره... #صرفا_عاشقانه
۹.۶k
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.