مست , گیج , سردرگمم میخوام برم اونجایی که درکم کنن ولی پابند ترسا و اشکای مادرم پابند حرفا و اخمای پدرم پابند خونوادمم با اینکه میدونم دور راهم از چیزی که یه عمر واسش جنگیدم حالا که نزدیکم اتش بس میدن