یه اتاقی باشه گرم گرم،روشن روشن
یه اتاقی باشه گرم گرم،روشن روشن
کف اتاق سنگ باشه،سفید باشه
تومنو بغل کنی که نترسم
که سردم نشه ... که نلرزم
جوری که تو تکیه دادی به دیوار
پاهاتم دراز کردی
منم اومدم نشستم جلوت
و به تو تکیه دادم
باپاهات محکم منو گرفتی
دوتادستاتم دورم حلقه کردی
بهت میگم چشاتو میبندی؟ می گی آره
بعدچشاتو میبندی
بت میگم قصه میگی برام؟ تو گوشم می گی آره
بعد شروع می کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند
که هیچ وقت تموم نمیشه
می دونی میخوام رگ بزنم،رگ خودمو ...
مچ دست چپمو
یک حرکت سریع ... یه ضربه ی عمیق
بلدی که؟!
ولی تو که نمی دونی میخوام رگمو بزنم
تو چشاتو بستی
نمی دونی ...
من تیغ رو از جیبم در میارم
نمی بینی که سریع می برم
خون فواره میزنه،روی سنگای سفید
نمی بینی که دستم میسوزه
لبم رو گاز می گیرم
که نگم آخ
که چشاتو باز نکنی و نبینی منو
تو داری قصه می گی ...
دستم رو میزارم رو زانوم
خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم
واززانوم می ریزه رو سنگا
قشنگه مسیرحرکتش
حیف که چشات بسته س،نمیتونی ببینی
تو بغلم کردی ...
می بینی که سرد شدم
محکم تر بغلم میکنی که گرم شم
می بینی نامنظم نفس می کشم
می گی آخـــــی دوباره نفسش گرفته
می بینی ...
هرچی محکم تر بغلم میکنی،سردتر میشم
میبینی ...
دیگه نفس نمی کشم
چشاتو باز می کنی
می بینی که ...
مــــــــــــــــــــردم
می دونی؟
من می ترسیدم خودمو بکشم
ازسرد شدنم ،از خون دیدنم،از تنهایی مردنم ...
وقتی بغلم کردی
دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود
آروم گریه کن دیگه ...
من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیا
بعدش تو هونجوری وسط گریه هات بخندی
گریه نکن دیگه! خب؟
می شکنه دلم
دل و روح نازکمو نشکون
خب؟
کف اتاق سنگ باشه،سفید باشه
تومنو بغل کنی که نترسم
که سردم نشه ... که نلرزم
جوری که تو تکیه دادی به دیوار
پاهاتم دراز کردی
منم اومدم نشستم جلوت
و به تو تکیه دادم
باپاهات محکم منو گرفتی
دوتادستاتم دورم حلقه کردی
بهت میگم چشاتو میبندی؟ می گی آره
بعدچشاتو میبندی
بت میگم قصه میگی برام؟ تو گوشم می گی آره
بعد شروع می کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند
که هیچ وقت تموم نمیشه
می دونی میخوام رگ بزنم،رگ خودمو ...
مچ دست چپمو
یک حرکت سریع ... یه ضربه ی عمیق
بلدی که؟!
ولی تو که نمی دونی میخوام رگمو بزنم
تو چشاتو بستی
نمی دونی ...
من تیغ رو از جیبم در میارم
نمی بینی که سریع می برم
خون فواره میزنه،روی سنگای سفید
نمی بینی که دستم میسوزه
لبم رو گاز می گیرم
که نگم آخ
که چشاتو باز نکنی و نبینی منو
تو داری قصه می گی ...
دستم رو میزارم رو زانوم
خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم
واززانوم می ریزه رو سنگا
قشنگه مسیرحرکتش
حیف که چشات بسته س،نمیتونی ببینی
تو بغلم کردی ...
می بینی که سرد شدم
محکم تر بغلم میکنی که گرم شم
می بینی نامنظم نفس می کشم
می گی آخـــــی دوباره نفسش گرفته
می بینی ...
هرچی محکم تر بغلم میکنی،سردتر میشم
میبینی ...
دیگه نفس نمی کشم
چشاتو باز می کنی
می بینی که ...
مــــــــــــــــــــردم
می دونی؟
من می ترسیدم خودمو بکشم
ازسرد شدنم ،از خون دیدنم،از تنهایی مردنم ...
وقتی بغلم کردی
دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود
آروم گریه کن دیگه ...
من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیا
بعدش تو هونجوری وسط گریه هات بخندی
گریه نکن دیگه! خب؟
می شکنه دلم
دل و روح نازکمو نشکون
خب؟
۱۲.۱k
۰۸ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.