رسیدیم خونه وقتی از ماشین میخواستم پیاده بشم فیلیکس سری ا

رسیدیم خونه وقتی از ماشین میخواستم پیاده بشم فیلیکس سری از ماشین پیاده شد و بدوبدو داشت میرفت داخل که هیون هم دنبالش رفت با خنده از ماشین پیاده شدم و اروم به سمت در خونه رفتم نزدیکای در بودم که صدایی از حیاط شنیدم و خب چون حس کنجکاویه زیادی دارم و حس کردم که گربست دنبال صدا رفتم دقیقا پشت ساختمون بدیم که بچه گربه ای دیدم و بشکنی زدمو گفتم
ات:حس شیشممو و خندیدم سمت گربه رفتم و نازش کردم که با دستمالی که بهش میخورد ماده ی بیهوشی روش بود داشتم هوشاریمو از دست میدادم تقلا میکردم که بتونم از دستش فرار کنم ولی اون قوی تر بود همینجوری که داشتم تلاش میکردم چشام خواب رفت و سیاهی
.
.
.
خیلی همچی ساکت بود سعی میکردم چشمامو باز کنم ولی بخاطر نور نمیتونستم چشامو باز کنم سرم یه تیر بدی کشید که خواستم سرمو تو دستام بگیرم که متوجه چیزی شدم دستام به یک چیز سفت بسته شده هرجور که شده سعی کردم چشامو باز کنم یکم که گذشت دیگه نور اذیتم نمیکرد با صدای در به سمتش چرخیدم و با دیدن مردی با کت و شلوار که داشت میگفت
/؟:های لاو
با داد گفتم
ا/ت:تو کییییی؟چرا من اینجام؟
/؟:اوه ببخشید بی ادبی کردم خودمو معرفی نکردم من یونگیم مین یونگی
نگاش کردم و گفتم
ا/ت:چرا من اینجام؟؟
/؟:ام دیگه از اینجا جلو تر نمیریم هانی
اومد جلو تر و دستشو رو صورتم گذشت کمی مکث کرد و به عضای صورتم دقت کرد و گفت
/؟:خوشگلی
و بعد رفت
جیغم بالا رفت و گریم شدت گرفت
ا/ت:تو کییییی......چرا......هقق..چرا من اینجامم هق
همینجوری این حرفارو تکرار میکردم که یک خانومی که بهش میخورد چهل،چهلو یک سالش باشه اومد داخل و گفت
#:دخترم به نفع خودته ساکت باشی من ادم های زیادی قبل تو دیدم که اول اینجا بودن و انقدر سروصدا میکردن ارباب انتاختنشون تو زیرزمین و اونجا نه ابی و نه غذایی بهش میدان فقط وقتایی که حوصلشون سر میرفت میرفت و اونو ازیت میکرد یه حرفم گوش کن نمیخوام ازیت شدن کس دیگه ای رو ببینم
حرفش تموم شد با اشکای داخل چشمم گفتم
ا/ت:اجوماا اون کیه...هقق..؟چرا من....هق..اینجام...؟
#:ببین من نمیدونم تو چرا اینجایی و چی میخواد ازت ولی اینو میدونم ارباب...
با صدای اون مرده یهو هول شد و سری از اتاق رفت
ارباب چی؟چرا نتونست خرفشو کامل کنه ؟اون کیه؟از جون من چی میخواد؟

-----------------------فیلیکس
سری از ماشین پیاده شدم تا هیونجین نتونه منو بزنه ولی اون خیلی زود. از ماشین پیاده شد و دنبالم افتاد کل خونرو داشیم میدوئیدیم اصلا هم هواسمون به ا/ت نبود درحال دوئیدن بودیم که هیون خسته شد و گفت
+باشه بابا سگ خورد اه
با این حرفش خنده ای کردم و ات رو صدا کردم تا ازیتش کنم صدایی ازش نیومد پس به هیون گفتم
-بیا بریم ا/ت رو ازیت کنیم و اونم قبول کرد من رفتم سمت اتاقش و اونم رفت پایین دنبالش درشو دیدم و سریع درو باز کردم
+پخخخخخخخخخخخ
چشنامو باز کردم ولی ات نبود پس منم داشتم میرفتم پایین که هیون گفت
-ا/ت بالاست؟
(از الان به بعد الامت فیلیکس+/الامت هیون-/الامت ات#/و شوگا÷/و اجوما٪ اینه)
با قیافه این نگان گفتم
+مگه پایین نبود؟
با چهره ای نگران تر گفت
-نه
همه جارو گشتم داخل خونه حتی جاهایی که حتی به عقل جن نمیرسه ولی نبود..!
تو حتی تو حیاط ولی ولی تو حیاط پشتی که داشتیم میگشتیم چیزی پیدا کردم یک دستمال و دستبندی که ات همبشه دستش میکرد و هیچوقت در نمیورد نکارن شدم حس خوبی به این موضوع نداشتم این افکار داشتن منو میکشتن نفس نمیتونستم بکشم شاید اگه هیونجین اونجا نبود من تا الان مرده بودم..!
میخواستم بلند شم که صدای زنگ گوشیم بلند شد
+شماره ی ناشناس؟
خواستم قط کنم ولی با صدای هیونجین دست نگه داشتم
-جواب بده شاید ات بود
حرفش منطقی میومد پس جواب دادم
+بله؟
÷اوه سلام فیلیکسی
از اینکه این شخس اینجوری صدام کنه متنفر بودم خمشمو میشد از صدام تشخیص داد
+کارتو بگو
÷کار که نه....ولی یچیز جزاب دارم که مطمئنم ازش خوشتون میاد صورت زیبا اندام محشر این دختر واقعا بینقصه
با صدای دختری که جی میزد و میگفت ولم کن به خودم اومد خواستم چیزی بگم که -ببین دستتو به اون بزنی کاری میکنم که هروز ارزوی مردن داشته باشی میدونی که میتونم
÷حالا چرا انقدر عصبی میشه اون فقط یه دختر زیبا و مظلومه....شایدم چیز خاصیه..!با دوباره شنیدن صدای ات دوباره عصبی شدم
#:بهم دست نزن ولم کنن(جیغغغ)
و بعد تلفن قط شد
ات----------------------
داشت با تلفن حرف میزن که وسط حرفاش هی دستشو میزد به پام و کمرم و این باعث میشد جیغ بزنم
بعد از قط کردن تلفنش بلند شد دستامو باز کرد و پرتم کرد رو تخت و افتاد روم سعی میکردم هولش بدم اونور ولی قوی تر از این حرفا بود
#هق..هق...ولم..ولم کن التماست میکنم هق ...هق..ب...بهم....هق..دس..هق..دست نزن
دیدگاه ها (۰)

پارت بعدم امروز میزارم اگه تونستم سه پارت میزارم امروز بوس ب...

یلداتو مبارکککک🫐✨

پسره ر.یده بود به خودشپسره:ه.ه..هیچی..هیچیفیبیکس یقشو گرفت و...

عشق مافیاییp2

ا،ت دلش میخواست هر کاری ممکنه بکنه تا بفهمه هیون درواقع کیه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط