حالا تو یک سویی و من یک سوی دیگر

حالا تو یک سویی و من یک سوی دیگر
آمد سرم از آنچه می ترسیدم آخر

مردم تعجب می کنند از اینکه من را
در جنگ با دنیا نمی بینند دیگر

آنقدر دلگیرم که دیگر زندگی را
قدرت ندارم تا بگیرم باز از سر

از دوست ....دشمن ... از خودم رنجیدم اما
هرگز نشد چشمانم از این غصه ها تر

با خود تصور کن چه خواهی کرد وقتی
مجبور باشی بپری بی بال و بی پر....

پایان پیکار من و دنیاست مردن
در گوشه ی میدان جنگی نا برابر

#الهام_دیداریان
دیدگاه ها (۶)

ا‌یـــــن عشــــــــــقبی تـــــو؛آنـــــقدربه تن تنهایـــــ...

.

‏عشـــــــــق صیدیستــــــــ ڪھتـــــیرت بھ خطا هم بـــــرو...

زلف مشڪینت دهان شانه پر عـــــنبر ڪـــــندســـــرمه خامـــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط