خاطرات طنز دفاع مقدس

خاطرات طنز دفاع مقدس

الباقی

هرچه می‌گفتی چیزی دیگر جواب می‌داد. غیر ممکن بود مثل همه صریح و ساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عملیات بود، سراغ یکی از دوستان را از او گرفتم چون احتمال می‌دادم که مجروح شده باشد، گفتم: «راستی فلانی کجاست؟»
گفت بردنش «هوالشافی.» شستم خبردار شد که چیزیش شده و بردنش بیمارستان.
بعد پرسیدم: «حال و روزش چطوره؟»
گفت: «هوالباقی.»
می‌خواست بگوید که وضعش خیلی وخیم است
مانده بودم بخندم یا گریه کنم.
دیدگاه ها (۲)

بسم الله الرحمن الرحیم↩امام صادق علیه السلام:المسلم اخوالمسل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط