"ماشین لایک زنی"
"ماشین لایک زنی"
من اصولا ادم سوشیالی نیستم. یعنی تعداد مهمونی هایی که در طول سال برگزار میکنم یا بهشون دعوت میشم از تعداد انگشتان دست بیشتر نیست که تازه خیلی هاشون هم به ضرورت شغلیه. اوقات فراغت رو هم قبلن معمولا با کتاب خوندن، فیلم دیدن و نقاشی کردن سپری میکردم، تا اینکه چند سال پیش خواهرم بهم گفت: چرا نمیای تو فیسبوک، کلی از دوستان قدیمی تو پیدا میکنی و باهاشون مرتبط میشی، عکس هاشون رو میبینی... گفتم: خوب مثلا من همین که یک بار بدونم حال همکلاسی پنجم ابتدائیم خوبه و زندگی آرومی داره برام کافیه. لازم نیست که هر روز باهاشون در تماس باشم. اونم گفت: مردم راجع به کتاب و فیلم پست میذارن.... به اینجا که رسید کمی وسوسه شدم. یادم افتاد که دلم برای بحث کردن در مورد کتاب ها با دوستان قدیمی تنگ شده. خلاصه من که کلا از "شبکه های اجتماعی" وحشت داشتم، تسلیم این وسوسه شدم.
دیروز نگاه کردم دیدم تقریبا ٥٥٠ دوست فیسبوکی دارم و از اونجایی که اغلب اقوام و اشناها قبلا از فیسبوک مهاجرت کردن، خیلی از این دوستان که الان کاملا با هم نزدیک شدیم رو مستقیما نمیشناسم.
این ٥٥٠ نَفَر هر کدوم یک روز تولد دارن، یک سالگرد ازدواج، یک روز تولد همسر، و بطور متوسط دو روز برای تولد فرزندان، بعضی ها هم که خیلی با محبتن تولد خواهر زاده و برادرزاده ها رو هم یاداوری میکنن. سالی یکبار فرزندان شون فارغ التحصیل میشه و در طول سال در چندین مسابقه ورزشی یا هنری شرکت میکنن، بطور متوسط هفته ای یک بار مهمونی میرن یا مهمون دعوت میکنن و حداقل یک بار هم "یک روز خوب با دوستان خوب" دارن. سالی چند بار به مسافرت میرن و علاوه بر اون مناسبت های خاص مثل کریسمس، سال نو میلادی، هالوین، والنتاین، نوروز، شب چله، سپندارمذگان، جشن سده، تولد کوروش کبیر،.... رو جشن میگیرن و ما هم با لایک کردن در شادی شون سهیم میشیم.
خوب البته شبکه هاب اجتماعی نقش اگاهی رسانی هم دارن، مثلا توسط دوستی به یک گروه هفتاد هزار نفری مادران پزشک دعوت شدم. با خودت فکر میکنی که به این ترتیب میتونی در جریان مسایل صنفی شغل خودت باشی، البته این گروه ده تا انشعاب مختلف هم داره که معلوم نیست یهویی چطوری توشون عضو شدی، شامل مادران پزشک جنوب امریکا، مادران پزشک ضد ترامپ، مادران پزشک خواهان برابری حقوق، مادران پزشکی که میخوان رژیم بگیرن،... و بعد میبینی که تو گروه بزرگتر که قراره مسایل عمومی تَر مطرح بشه یکی پست گذاشته که همکاران عزیز، خواهرزاده من تو یک مسابقه کاردستی یا نقاشی شرکت کرده، میشه برین براش لایک بزنید، طفلکی خیلی اضطراب داره. من هم که اینجور مواقع احساساتی میشم و وقتی به صفحه مورد نظر میرم، میبینم ٢٥٠ تا بچه دیگه هم شرکت کردن. پیش خودم میگم: خوب این بچه خاله اش عضو یک گروه هفتادهزار نفری بود و براش لایک جمع کرد، بقیه بچه ها که کسی رو ندارن الان غصه دار میشن و به این ترتیب تصمیم میگیرم برای همه لایک بزنم... ولی از اونجایی که نمیشه همه رو در آن واحد لایک زد باید مرتب به خودم یاداوری کنم که موقع ناهار یا شب بعد از برگشتن به خونه لایک بزنم....
از اون بدتر وقتیه که میبینی که یک پیام از گروه "اشپزی ترش و ملس" یا "بچه های مدرسه نام آوران" (که حاضری قسم بخوری در عمرت پا تو این مدرسه نذاشتی، ولی مثلا دوست دوران راهنمایی اشتباها فکر کرده که تو دوران ابتدایی هم همکلاسش بودی و به این گروه ادت کرده)، دریافت میکنی مبنی بر این که افرادی که به تعداد کافی لایک نزده باشن تا ٢٤ ساعت اینده از صفحه "اخراج" میشن و تو هم که نه "اشترودل مرغ" دوست داری و نه خانوم "مدرسی" معلم ورزش مدرسه رو میشناسی، فقط از اونجایی که از زمان دانشگاه کلمه "اخراج" برات باعث ایجاد کابوس های شبانه میشه، بصورت مسلسل وار چند صد پست رو لایک میکنی....
دوستان عزیز، دلم میخواد یک بار و برای همیشه بگم: خوشحالم که هستید، خوشحالم که همسران خوبی دارید و یا از تنهایی خودتون لذت میبرید، خوشحالم که فرزندان موفقی دارین، خوشحالم که با دوستان تون ایام خوشی رو میگذرونید،..... ولی از دست خودم ناراحتم، از موجودی که به اون تبدیل شدم، از کتاب های نخوانده ام، از کارهای نکرده ام و از راه های نرفته ام.....
#ژینوس_صارمیان
من اصولا ادم سوشیالی نیستم. یعنی تعداد مهمونی هایی که در طول سال برگزار میکنم یا بهشون دعوت میشم از تعداد انگشتان دست بیشتر نیست که تازه خیلی هاشون هم به ضرورت شغلیه. اوقات فراغت رو هم قبلن معمولا با کتاب خوندن، فیلم دیدن و نقاشی کردن سپری میکردم، تا اینکه چند سال پیش خواهرم بهم گفت: چرا نمیای تو فیسبوک، کلی از دوستان قدیمی تو پیدا میکنی و باهاشون مرتبط میشی، عکس هاشون رو میبینی... گفتم: خوب مثلا من همین که یک بار بدونم حال همکلاسی پنجم ابتدائیم خوبه و زندگی آرومی داره برام کافیه. لازم نیست که هر روز باهاشون در تماس باشم. اونم گفت: مردم راجع به کتاب و فیلم پست میذارن.... به اینجا که رسید کمی وسوسه شدم. یادم افتاد که دلم برای بحث کردن در مورد کتاب ها با دوستان قدیمی تنگ شده. خلاصه من که کلا از "شبکه های اجتماعی" وحشت داشتم، تسلیم این وسوسه شدم.
دیروز نگاه کردم دیدم تقریبا ٥٥٠ دوست فیسبوکی دارم و از اونجایی که اغلب اقوام و اشناها قبلا از فیسبوک مهاجرت کردن، خیلی از این دوستان که الان کاملا با هم نزدیک شدیم رو مستقیما نمیشناسم.
این ٥٥٠ نَفَر هر کدوم یک روز تولد دارن، یک سالگرد ازدواج، یک روز تولد همسر، و بطور متوسط دو روز برای تولد فرزندان، بعضی ها هم که خیلی با محبتن تولد خواهر زاده و برادرزاده ها رو هم یاداوری میکنن. سالی یکبار فرزندان شون فارغ التحصیل میشه و در طول سال در چندین مسابقه ورزشی یا هنری شرکت میکنن، بطور متوسط هفته ای یک بار مهمونی میرن یا مهمون دعوت میکنن و حداقل یک بار هم "یک روز خوب با دوستان خوب" دارن. سالی چند بار به مسافرت میرن و علاوه بر اون مناسبت های خاص مثل کریسمس، سال نو میلادی، هالوین، والنتاین، نوروز، شب چله، سپندارمذگان، جشن سده، تولد کوروش کبیر،.... رو جشن میگیرن و ما هم با لایک کردن در شادی شون سهیم میشیم.
خوب البته شبکه هاب اجتماعی نقش اگاهی رسانی هم دارن، مثلا توسط دوستی به یک گروه هفتاد هزار نفری مادران پزشک دعوت شدم. با خودت فکر میکنی که به این ترتیب میتونی در جریان مسایل صنفی شغل خودت باشی، البته این گروه ده تا انشعاب مختلف هم داره که معلوم نیست یهویی چطوری توشون عضو شدی، شامل مادران پزشک جنوب امریکا، مادران پزشک ضد ترامپ، مادران پزشک خواهان برابری حقوق، مادران پزشکی که میخوان رژیم بگیرن،... و بعد میبینی که تو گروه بزرگتر که قراره مسایل عمومی تَر مطرح بشه یکی پست گذاشته که همکاران عزیز، خواهرزاده من تو یک مسابقه کاردستی یا نقاشی شرکت کرده، میشه برین براش لایک بزنید، طفلکی خیلی اضطراب داره. من هم که اینجور مواقع احساساتی میشم و وقتی به صفحه مورد نظر میرم، میبینم ٢٥٠ تا بچه دیگه هم شرکت کردن. پیش خودم میگم: خوب این بچه خاله اش عضو یک گروه هفتادهزار نفری بود و براش لایک جمع کرد، بقیه بچه ها که کسی رو ندارن الان غصه دار میشن و به این ترتیب تصمیم میگیرم برای همه لایک بزنم... ولی از اونجایی که نمیشه همه رو در آن واحد لایک زد باید مرتب به خودم یاداوری کنم که موقع ناهار یا شب بعد از برگشتن به خونه لایک بزنم....
از اون بدتر وقتیه که میبینی که یک پیام از گروه "اشپزی ترش و ملس" یا "بچه های مدرسه نام آوران" (که حاضری قسم بخوری در عمرت پا تو این مدرسه نذاشتی، ولی مثلا دوست دوران راهنمایی اشتباها فکر کرده که تو دوران ابتدایی هم همکلاسش بودی و به این گروه ادت کرده)، دریافت میکنی مبنی بر این که افرادی که به تعداد کافی لایک نزده باشن تا ٢٤ ساعت اینده از صفحه "اخراج" میشن و تو هم که نه "اشترودل مرغ" دوست داری و نه خانوم "مدرسی" معلم ورزش مدرسه رو میشناسی، فقط از اونجایی که از زمان دانشگاه کلمه "اخراج" برات باعث ایجاد کابوس های شبانه میشه، بصورت مسلسل وار چند صد پست رو لایک میکنی....
دوستان عزیز، دلم میخواد یک بار و برای همیشه بگم: خوشحالم که هستید، خوشحالم که همسران خوبی دارید و یا از تنهایی خودتون لذت میبرید، خوشحالم که فرزندان موفقی دارین، خوشحالم که با دوستان تون ایام خوشی رو میگذرونید،..... ولی از دست خودم ناراحتم، از موجودی که به اون تبدیل شدم، از کتاب های نخوانده ام، از کارهای نکرده ام و از راه های نرفته ام.....
#ژینوس_صارمیان
۱۷.۸k
۲۰ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.