سلام رونا جون ببخشید که دیشب یادم رفت بزارم حلالم کن. این
سلام رونا جون ببخشید که دیشب یادم رفت بزارم حلالم کن. این وانشات تقدیم به همتون به الخصوص رونای دسته گلم💐
.
اییییش بازم این دختره پیداش شد! نمیدونم چه هیزم تری به من فروخته که ازش بدم میاد. کنار دی او ایستاده بودم که داشت میومد طرف ما. احساس حسادتم گل کرد. دستمو بردم لای بازوشو محکم گرفتم. یه نگاه تعجب آمیز بهم انداخت. منم خودمو زدم به کوچه علی چپ.
- سلام حالت چطوره عزیزم!!!؟؟
چی گفتتتتتت؟؟ عزززیزززممممم؟؟بره گوه بخوره این اصن کیه که به دی اوی من میگه عزیزم ایش.
دی او با اینکه میدونستم الان کمی آب شده: اوه خوبم تو چطوری کوچولوی...
حرفشو خورد و یه نگاهی به من انداخت که قرمز شده بودم بعد دو تا سرفه کرد و جدی گفت: خوبم ممنون.
دختره انگار بهش بر خورد به جهنم سیاه که برخورد بره بمیره. دختره هرزه رذل دزد کثافت بگم چی چی عه. دستمو دور بازوی دی او محکم تر کردم و طوری به دختره نگاه کردم که بره گمشو گور کنه. چیه؟؟ خو لازم نکرده گورشو گم کنه همون که گمشو گور کنه کافیه. اما دختره شده خرمگس معرکه! آقا اصن من شاید بخوام با دی او...یهو یه فکر شیطانی به سرم زد و به فکری که داشتم پرورش میدادم خندیدم. چانیول و بکی و سوهو که کمی اونطرف تر وایستاده بودن، یه نگاهی به صورت خبیث منو دختره و دی او انداختن، با ترس و التماس داشتن ازم خواهش میکردن کاری نکنم. چون با اخلاقم آشنا بودن و از این تجربه ها رو داشتم. دست دی او رو کشیدم و روی یه صندلی نشوندم و با عشق بهش نگاه کردم. دی او با چشای از کاسه بیرون زده گفت: عز...عزیزم...اتفاقی افتاده؟؟
هنو دهنمو وا نکرده بودم، این دختره سیریش گور به گور شده پیداش شد! الهی بمیره الهی به زمین داغ بچسبه جدا نشه.
من: کاری داشتی؟
- چی...چی؟؟...نه فقط
- پس به سلامت.
و رومو کردم طرف دی او. اوه اوه بدجور جلو دی او شکسته شد!بدرک. دی او لبشو گاز گرفت که ینی کار بدی کردی! نمیدونم چرا یاد مادرم افتادم! ولی خب من بجای این که سکوت کنم اوضاع رو واسه دختره بدتر و دشوار ترو سخت تر کردم.
- خب چیکار کنم مثل کنه هر جا میریم میاد تو هم که میدونی من از آدمای سیریشی مثل اون که میدونم قصدشونم اینه که عشقمو ازم بدزدن متنفررررممممم!!
این کلمه آخرو طوری گفتم که دختره بغضش بگیره. آخجوووونمی جون به نقشم دارم میرسم حرفامو بدون تعارف میزدم.
- رونا جون اشتباه میکنی. من قصدم این نی...
- پس میشه بگین چرا به دی اوی من گفتین عزیزم و هر جا که اون میره میرین؟ فک کنم دو روز دیه که دی او رفت دستشویی تو هم بخوای باهاش بری؟
جمله هامو بلند و رسا میگفتم طوری که همه بشنون تا ابروش بره و دیه اینورا پیداش نشه. باید بهش یه درس حسابی میدادم تا بفهمه دزدی چه عواقبی داره اونم دزدی عشقت که عشقتم دی او باشه.
صداش خیلی خفه بود انگار داشت التماس میکرد: خب منم مثل بقیه فن ها...
- فن داریم تا فن! تو دیه فن نیستی از حدت تجاوز کردی! تو الان یه دزدی هستی که میخوای تنها عشق منو بدزدی در ضمن میشه بپرسم چرا داری گریه میکنی خب اگه داری حقیقتو میگی چه نیازی هس برای دفاع از حقت گریه کنی؟؟ وایسا بینم نکنه... نکنه میخوای دل دی او رو...
و سریع دستمو گذاشتم رو دهنمو به صورت ناباورانه نگاهش کردم. اونم سریع گفت: نههههههه!! و سریع پا شدو دوید به یه سمت دیه. براش زبون در آوردمو زیر لب فوشش میدادم که نگام افتاد به دی او که داشت با چشای درشت و کمی اخم نگام میکرد. خیلی جدی بود. ترسیدم بعد چسبیدم به صندلی و آب دهنمو قورت دادم.
- رفتارت درست نبود رونا
- نه اینکه رفتار تو درست بود.
کای که همون نزدیکی بود اومد بغل دست من نشست و دستشو دور گردنم حلقه کرد. که دی او از اون نگاهاش به کای انداخت. کای طوری که انگار هیچی نشده به دی او زل زد و گفت: نکنه توقع داری خواهرمو بغل نکنم. دی او یه چشم غره بهش رفت و سرش و انداخت پایین و رفت تو فکر. هنوز هوا کامل تاریک نشده بود. وقتی هوا که تاریک شد از ویلا میریم بیرون که هرچند هوا سرده اما دواش شرابه😈 البته من شراب خور نیسماااا گفته باشم...
بلاخره شب رسید. خدمتکارا مارو به بیرون هدایت میکردن که مثلا ما بی سوادیم. ._.
شونه به شونه دیاو داشتم راه می اومدم که... ی لحظه ی پیچش بدجوری به شیکمم وارد شد. در حالی که صورتم جمع شده بود از درد رو به دیاو گفتم: دیاو من ی لحظه برم دشویی الان میام! دیاو خجالت زده داشت منو نیگاه میکرد با اون چشای باقالیش! موش تو رو نخوره جوجوی من. بعد سریع دویدم سمت داخل خونه. اوه اوه چ خلوتم هس. از ی خدمتکاره پرسیدم دشویی کجاس گفت اونطرف سمت راست! رفتم اونطرف سمت راست که یه در بود '_' رفتم تو یکی از دشویی ها. وقتی خواستم بیام بیرون صدای گریه آشنایی رو شنیدم. آره خودش بود دختره احمق. داشت با خودش حرف میز
.
اییییش بازم این دختره پیداش شد! نمیدونم چه هیزم تری به من فروخته که ازش بدم میاد. کنار دی او ایستاده بودم که داشت میومد طرف ما. احساس حسادتم گل کرد. دستمو بردم لای بازوشو محکم گرفتم. یه نگاه تعجب آمیز بهم انداخت. منم خودمو زدم به کوچه علی چپ.
- سلام حالت چطوره عزیزم!!!؟؟
چی گفتتتتتت؟؟ عزززیزززممممم؟؟بره گوه بخوره این اصن کیه که به دی اوی من میگه عزیزم ایش.
دی او با اینکه میدونستم الان کمی آب شده: اوه خوبم تو چطوری کوچولوی...
حرفشو خورد و یه نگاهی به من انداخت که قرمز شده بودم بعد دو تا سرفه کرد و جدی گفت: خوبم ممنون.
دختره انگار بهش بر خورد به جهنم سیاه که برخورد بره بمیره. دختره هرزه رذل دزد کثافت بگم چی چی عه. دستمو دور بازوی دی او محکم تر کردم و طوری به دختره نگاه کردم که بره گمشو گور کنه. چیه؟؟ خو لازم نکرده گورشو گم کنه همون که گمشو گور کنه کافیه. اما دختره شده خرمگس معرکه! آقا اصن من شاید بخوام با دی او...یهو یه فکر شیطانی به سرم زد و به فکری که داشتم پرورش میدادم خندیدم. چانیول و بکی و سوهو که کمی اونطرف تر وایستاده بودن، یه نگاهی به صورت خبیث منو دختره و دی او انداختن، با ترس و التماس داشتن ازم خواهش میکردن کاری نکنم. چون با اخلاقم آشنا بودن و از این تجربه ها رو داشتم. دست دی او رو کشیدم و روی یه صندلی نشوندم و با عشق بهش نگاه کردم. دی او با چشای از کاسه بیرون زده گفت: عز...عزیزم...اتفاقی افتاده؟؟
هنو دهنمو وا نکرده بودم، این دختره سیریش گور به گور شده پیداش شد! الهی بمیره الهی به زمین داغ بچسبه جدا نشه.
من: کاری داشتی؟
- چی...چی؟؟...نه فقط
- پس به سلامت.
و رومو کردم طرف دی او. اوه اوه بدجور جلو دی او شکسته شد!بدرک. دی او لبشو گاز گرفت که ینی کار بدی کردی! نمیدونم چرا یاد مادرم افتادم! ولی خب من بجای این که سکوت کنم اوضاع رو واسه دختره بدتر و دشوار ترو سخت تر کردم.
- خب چیکار کنم مثل کنه هر جا میریم میاد تو هم که میدونی من از آدمای سیریشی مثل اون که میدونم قصدشونم اینه که عشقمو ازم بدزدن متنفررررممممم!!
این کلمه آخرو طوری گفتم که دختره بغضش بگیره. آخجوووونمی جون به نقشم دارم میرسم حرفامو بدون تعارف میزدم.
- رونا جون اشتباه میکنی. من قصدم این نی...
- پس میشه بگین چرا به دی اوی من گفتین عزیزم و هر جا که اون میره میرین؟ فک کنم دو روز دیه که دی او رفت دستشویی تو هم بخوای باهاش بری؟
جمله هامو بلند و رسا میگفتم طوری که همه بشنون تا ابروش بره و دیه اینورا پیداش نشه. باید بهش یه درس حسابی میدادم تا بفهمه دزدی چه عواقبی داره اونم دزدی عشقت که عشقتم دی او باشه.
صداش خیلی خفه بود انگار داشت التماس میکرد: خب منم مثل بقیه فن ها...
- فن داریم تا فن! تو دیه فن نیستی از حدت تجاوز کردی! تو الان یه دزدی هستی که میخوای تنها عشق منو بدزدی در ضمن میشه بپرسم چرا داری گریه میکنی خب اگه داری حقیقتو میگی چه نیازی هس برای دفاع از حقت گریه کنی؟؟ وایسا بینم نکنه... نکنه میخوای دل دی او رو...
و سریع دستمو گذاشتم رو دهنمو به صورت ناباورانه نگاهش کردم. اونم سریع گفت: نههههههه!! و سریع پا شدو دوید به یه سمت دیه. براش زبون در آوردمو زیر لب فوشش میدادم که نگام افتاد به دی او که داشت با چشای درشت و کمی اخم نگام میکرد. خیلی جدی بود. ترسیدم بعد چسبیدم به صندلی و آب دهنمو قورت دادم.
- رفتارت درست نبود رونا
- نه اینکه رفتار تو درست بود.
کای که همون نزدیکی بود اومد بغل دست من نشست و دستشو دور گردنم حلقه کرد. که دی او از اون نگاهاش به کای انداخت. کای طوری که انگار هیچی نشده به دی او زل زد و گفت: نکنه توقع داری خواهرمو بغل نکنم. دی او یه چشم غره بهش رفت و سرش و انداخت پایین و رفت تو فکر. هنوز هوا کامل تاریک نشده بود. وقتی هوا که تاریک شد از ویلا میریم بیرون که هرچند هوا سرده اما دواش شرابه😈 البته من شراب خور نیسماااا گفته باشم...
بلاخره شب رسید. خدمتکارا مارو به بیرون هدایت میکردن که مثلا ما بی سوادیم. ._.
شونه به شونه دیاو داشتم راه می اومدم که... ی لحظه ی پیچش بدجوری به شیکمم وارد شد. در حالی که صورتم جمع شده بود از درد رو به دیاو گفتم: دیاو من ی لحظه برم دشویی الان میام! دیاو خجالت زده داشت منو نیگاه میکرد با اون چشای باقالیش! موش تو رو نخوره جوجوی من. بعد سریع دویدم سمت داخل خونه. اوه اوه چ خلوتم هس. از ی خدمتکاره پرسیدم دشویی کجاس گفت اونطرف سمت راست! رفتم اونطرف سمت راست که یه در بود '_' رفتم تو یکی از دشویی ها. وقتی خواستم بیام بیرون صدای گریه آشنایی رو شنیدم. آره خودش بود دختره احمق. داشت با خودش حرف میز
۴۲.۶k
۲۹ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.