* شهید روز
* #شهید_روز
سوار تویوتا شدیم و به جاده زدیم .
دو طرف جاده پر از برف بود و مشخص بود بیرون از ماشین عجیب سرد است .
چند متری که رفتیم زن و مردی کُرد با یک بچه را دیدیم .
علی روی ترمز زد و از آن ها پرسید کجا می روند .
وقتی فهمید هم مسیریم از مرد کرد پرسید رانندگی بلد است یا نه ؟
با تعجب نگاهش کردم .
جوری سوال می کرد که انگار چند ماشین کنارش بی استفاده مانده و او معطل راننده است . وقتی مرد جواب مثبت داد علی به سمتم برگشت .
_ سعید پیاده شو بریم عقب .
می دانستم نمی توانم حرف روی حرفش بیاورم . این فرمانده ی به قول فرمانده ی قرارگاه نجف ، اعجوبه ی ریش خرمایی ، آن قدر عزیز بود که اگر چیزی می خواست نه نمی آوردم .
پشت تویوتا نشستیم و آن خانواده جلو نشستند . باد و سوز ، صورتمان را سرخ کرده بود و از سرما می لرزیدیم و هر دو مچاله شده بودیم . لجم گرفت و با اخم نگاهش کردم .
_ آخه این آدم رو می شناسی که اینجور بهش اعتماد کردی ؟
همان طور که می لرزید و دندان هایش از سرما به هم می خورد لبخند زد .
_ آره می شناسمش؛ اینا دو ، سه تا از اون کوخ نشینایی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن.
تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....
سرم را زیر انداختم و چشمانم را بستم .
از علی ها مگر غیر از این بر می آمد که در جنگ ها به خونشان تشنه باشند و در غیر جنگ برای مردم از خود بگذرند ؟
علی ها کنار مردم یا پای تنور می نشستند و با بچه های یتیم بازی می کردند یا پشت تویوتا از سرما می لرزیدند .
فقط این علی نباید چیت سازیان می بود ، او باید سازنده ی گران قیمت ترین ها می بود حتی در فامیلش .
#شهید_علی_چیت_سازیان #شهید_دفاع_مقدس #خاکریز_خاطرات
📆 مناسبت مرتبط :
تاریخ شهادت : ۹/۴*
سوار تویوتا شدیم و به جاده زدیم .
دو طرف جاده پر از برف بود و مشخص بود بیرون از ماشین عجیب سرد است .
چند متری که رفتیم زن و مردی کُرد با یک بچه را دیدیم .
علی روی ترمز زد و از آن ها پرسید کجا می روند .
وقتی فهمید هم مسیریم از مرد کرد پرسید رانندگی بلد است یا نه ؟
با تعجب نگاهش کردم .
جوری سوال می کرد که انگار چند ماشین کنارش بی استفاده مانده و او معطل راننده است . وقتی مرد جواب مثبت داد علی به سمتم برگشت .
_ سعید پیاده شو بریم عقب .
می دانستم نمی توانم حرف روی حرفش بیاورم . این فرمانده ی به قول فرمانده ی قرارگاه نجف ، اعجوبه ی ریش خرمایی ، آن قدر عزیز بود که اگر چیزی می خواست نه نمی آوردم .
پشت تویوتا نشستیم و آن خانواده جلو نشستند . باد و سوز ، صورتمان را سرخ کرده بود و از سرما می لرزیدیم و هر دو مچاله شده بودیم . لجم گرفت و با اخم نگاهش کردم .
_ آخه این آدم رو می شناسی که اینجور بهش اعتماد کردی ؟
همان طور که می لرزید و دندان هایش از سرما به هم می خورد لبخند زد .
_ آره می شناسمش؛ اینا دو ، سه تا از اون کوخ نشینایی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن.
تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....
سرم را زیر انداختم و چشمانم را بستم .
از علی ها مگر غیر از این بر می آمد که در جنگ ها به خونشان تشنه باشند و در غیر جنگ برای مردم از خود بگذرند ؟
علی ها کنار مردم یا پای تنور می نشستند و با بچه های یتیم بازی می کردند یا پشت تویوتا از سرما می لرزیدند .
فقط این علی نباید چیت سازیان می بود ، او باید سازنده ی گران قیمت ترین ها می بود حتی در فامیلش .
#شهید_علی_چیت_سازیان #شهید_دفاع_مقدس #خاکریز_خاطرات
📆 مناسبت مرتبط :
تاریخ شهادت : ۹/۴*
۶.۴k
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.