شعر

🪵 #شعر  🪵


نبستی دل به آیین و به چون و چندهای من
بریدی شـاخه های سبزت از ، آوند های من

چه خندانی میان بغض و تب هایم به هر قطره؛    
تماشا میشوی در چشم و در لبخند های من

خیابان تا خیابان را  ، برایت آینه بستم ؛
شکستی آینه در آینه ، دلبند های من !

زدم در لا به لای تار و پود قلب خود نقشت
گسستی آن گره ها از دل و پیوند های من

برای چشم زخمت دود کردم توده ی اسپند
شدی آبی به روی آتشِ ،  اسپندهای من

نکردی کم ز من شب گریه های سالها دوری
شدم همپای کارون ، پا گرفت اروندهای من

قسم خوردی نگیری از من این جانم ، گرفتی و؛
گرفته طعم ناب بوسه هایت قندهای من

تو را مانند یک تاجی نشاندم روی سر اما ؛
فرو افتادی از شانه ، از این الوندهای من

به هر در میزدم تا اینکه برگردی نشد اصلا
نشد یک دم موثّر ، حیله و ترفندهای من

تمامی عمر خود ماندم که باز آیی به آغوشم !
کنون چله نشینِ تو ، من و اسفندهای من

اگر صد بار دیگر هم ، برانی ام مرا از خود ؛
تو حال خوب من هستی به این سوگندهای من
دیدگاه ها (۰)

🍀یکی از صالحان دعا میکرد:پروردگارا در روزی ام برکت ده » کسی ...

♦️دعای روز هفدهم ماه رمضان🌙🔷 اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيهِ لِصَا...

درخواست اتاق تهران برای بازگشت قانون تغییر ساعت رسمی کشوررئی...

📣خبر فوری در اقدامی عجیب تمامی قیمت ها را کاهش دادند🔸دلار 38...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط