کاش می شد

کاش می شد
همه ی دوست داشتن های شهر
را جمع کرد
و عطری ساخت
با رایحه ی عشق و عشقه
تا پیچکی شود
هر دل سخت و سرد را....

و بر سطح ناهموار فراموشی
ریشه بگیرد
خواستن....
و در عمق جان جوانه بزند
داشتن...

و در آغوش شهر
زنان آواز رهایی را
از قفس خاکستری تن پرواز دهند
تا بلندای آبی روشن...

#مجتبی_محمدی_مورا
دیدگاه ها (۱)

من در حصار دست تو امنم عزیز من مانند یک گلوله در آغوش یک تفن...

.بهـایِ وصل تـوگـر جـان بُـوَد خـریـدارم!#حافـظ

آدم وقتی لبریز است از یاد کسی …که هر روز هر جا میرود یادش را...

می گفتاگر دوستم داریثابت کن قسم بخور...چشم هایش را بوسیدم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط