رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت چهل و هفتم:
اریا_بابا گفتم محیا رفیقت دیهـ
_یعنی تو عاشق رفیق من شدی؟
لبش مثل بچه هایی شد ک میخان گریه کنن
اریا_اوهومم
_چی میگیییییی
جیغی کشیدم و پریدم بالا
یوهوووو
_یعنی ی عروسی افتادیم
اریا با حالت خنثی نگام میکرد
اریا_خاهرم اول اینکه هم من سنم هنو کمه ام اون ددم اینکه اصن معلوم نی قبول کنه یا ن سوم اینکه اول داداش بزرگمون باس زن بره دیه
_در مورد گزینه اول کجاش سنتون کمه سنه ٣ تا خرو دارین در مورد گزینه دوم(چشمکی زدم)شما گوه نخور مطمئن باش با کله قبول میکنه در مورد گزینه سوم راس میگی اه ٢٧ سالشه نمیخاد زن بره
صدای ارین اومد
ارین_نترس خاهر منم تازگیا میرم
چشام گرد شد
_یعنی توعم ؟
صورتش سرخ شد از خجالت سرش و پایین انداخت
ن ب این ن ب اون
_اوخی داوشی خجالت نکش عیزم
لبخندی زد و رفت تو اتاقش
تک خنده ای کردم
_ای دیونهـ
دست اریا رو کشیدم و بردم بیرون
سوار ماشین شدیم
هیچوقت از جلوی ماشین خوشم نمیومد برا همین عقب نشسم
اریا پاشو رو گاز فشار دادو از خونه خارج شدیم
اریا جلوی خونه محیا نگه داشت
وااااا؟
اینجا چیکا میکنیم
یهو دیدم محیا از در خونشون خارج شد با شلوار و مانتو لیمویی و ی شلوار و شالو کوله پشتی مشکی
دستی برای اریا تکون داد
چون شیشه ماشین دودی بود اصن متوجه من نشد
دوید طرف ماشینو نشست صندلی جلو
هر لحظه چشام گرد تر میشد
یهو دیدم محیا بلند شد و روی گونه ی اریا رو بوسه زد
جانمممممممم ؟
ن جرات داشتم حرف بزنم ن هیچی
فک کنم اریا هم یادش رفته بود من توی ماشینم
روی پیشونی محیا رو بوسه زد
اریا_سلام خانوم خوشگلم
_سلام عزیزم
چشام گرد شد
یهو سرمو بردم جلو
_وایسا بینم شما دوتا...
یهو محیا چنان جیغ فرا بنفشی زد ک فک کنم گوشم کر شد
محیا_وای خدا دنیا بمیری الهی سکته قلبی دادی منو
_خفه شو باوا شما دوتا چتونهـ؟
محیا ک معلوم بود حول شده گف
محیا_ها هیچی هیچی
چشامو ریز کردمو ب اریا نگا کردم
ریلکس نگا میکرد
_اریاااا بین شما چیهـ ؟
اریا_هیچی فقط رل زدیم
بعد هم ماشینو روشن کرد
چشام گرد شد
چی میگه این؟
نگاهی ب محیا کردم
دیدم با خجالت سرشو پایین انداخته
خنده ای کردمو رفتم عقب
شیشه ماشینو پایین کردم و ب صندی ماشین تکیه دادمـ.ـ.ــ
.......
تو سکوت داشتیم پاساژو میگشتیم
هیچی چشمو نمیگرف
رفتم سمت محیا
سرشو پایین انداخت
دلم میخاست اذیتش کنم
خدایی خوشحال بودم ولی میخاسم اذیتش کنم
با لحنی سرد گفتم
_تو کیف و کفشتو خریدی؟
سرشو ب نشونه ن تکون داد
دستشو کشیدم و ب سمت ی کیف و کفش فروشی کشوندمش
یهو ی کوله و کفش اسپرت ست چشمم و گرف
پاراچش شکل مینیون بود
عجب چشمم و گرفت
نگاهی ب بغلیش کردم
اونم ی کوله و کفش با پارچه شکل سیاره بود
در واقع دوتاشون و دوست داشتم و هنگ کرده بودم بینشون
_محیا کدوم خوشگل تره ؟
محیا عاشق زمینه های عروسکی و شخصیت های کارتونی بود بخاطر همین مینیون هارو نشون دادم
رفتم از فروشنده قیمتشو پرسیدم
_اریاااااا
اریا_بلههههههـ
_بیا این سیاره ای رو برا من اونم برا محیا بگیر
محیا چشاش گرد شد
محیا_ن برا من نگیری
_تو خفه
ترجیح داد سکوت کنه
........
وقتی ی در خونه ی محیا رسیدیم گفتم
_من چشامو میگیرم شما راحت باشین
اریا خندید ولی محیا خجالت کشید
_مر توعم هی خجالت میکشی
سرخ شد
محیا_ممنون خدافس
وقتی پیاده شد صداش کردم
_محیا
برگشت نگاهم کرد
_خجالت نکش اینقدر اشکالی نعرع باوا
از حرکتی ک زد رفتم تو شک
.....
نظر بدین فداتون❤
پارت چهل و هفتم:
اریا_بابا گفتم محیا رفیقت دیهـ
_یعنی تو عاشق رفیق من شدی؟
لبش مثل بچه هایی شد ک میخان گریه کنن
اریا_اوهومم
_چی میگیییییی
جیغی کشیدم و پریدم بالا
یوهوووو
_یعنی ی عروسی افتادیم
اریا با حالت خنثی نگام میکرد
اریا_خاهرم اول اینکه هم من سنم هنو کمه ام اون ددم اینکه اصن معلوم نی قبول کنه یا ن سوم اینکه اول داداش بزرگمون باس زن بره دیه
_در مورد گزینه اول کجاش سنتون کمه سنه ٣ تا خرو دارین در مورد گزینه دوم(چشمکی زدم)شما گوه نخور مطمئن باش با کله قبول میکنه در مورد گزینه سوم راس میگی اه ٢٧ سالشه نمیخاد زن بره
صدای ارین اومد
ارین_نترس خاهر منم تازگیا میرم
چشام گرد شد
_یعنی توعم ؟
صورتش سرخ شد از خجالت سرش و پایین انداخت
ن ب این ن ب اون
_اوخی داوشی خجالت نکش عیزم
لبخندی زد و رفت تو اتاقش
تک خنده ای کردم
_ای دیونهـ
دست اریا رو کشیدم و بردم بیرون
سوار ماشین شدیم
هیچوقت از جلوی ماشین خوشم نمیومد برا همین عقب نشسم
اریا پاشو رو گاز فشار دادو از خونه خارج شدیم
اریا جلوی خونه محیا نگه داشت
وااااا؟
اینجا چیکا میکنیم
یهو دیدم محیا از در خونشون خارج شد با شلوار و مانتو لیمویی و ی شلوار و شالو کوله پشتی مشکی
دستی برای اریا تکون داد
چون شیشه ماشین دودی بود اصن متوجه من نشد
دوید طرف ماشینو نشست صندلی جلو
هر لحظه چشام گرد تر میشد
یهو دیدم محیا بلند شد و روی گونه ی اریا رو بوسه زد
جانمممممممم ؟
ن جرات داشتم حرف بزنم ن هیچی
فک کنم اریا هم یادش رفته بود من توی ماشینم
روی پیشونی محیا رو بوسه زد
اریا_سلام خانوم خوشگلم
_سلام عزیزم
چشام گرد شد
یهو سرمو بردم جلو
_وایسا بینم شما دوتا...
یهو محیا چنان جیغ فرا بنفشی زد ک فک کنم گوشم کر شد
محیا_وای خدا دنیا بمیری الهی سکته قلبی دادی منو
_خفه شو باوا شما دوتا چتونهـ؟
محیا ک معلوم بود حول شده گف
محیا_ها هیچی هیچی
چشامو ریز کردمو ب اریا نگا کردم
ریلکس نگا میکرد
_اریاااا بین شما چیهـ ؟
اریا_هیچی فقط رل زدیم
بعد هم ماشینو روشن کرد
چشام گرد شد
چی میگه این؟
نگاهی ب محیا کردم
دیدم با خجالت سرشو پایین انداخته
خنده ای کردمو رفتم عقب
شیشه ماشینو پایین کردم و ب صندی ماشین تکیه دادمـ.ـ.ــ
.......
تو سکوت داشتیم پاساژو میگشتیم
هیچی چشمو نمیگرف
رفتم سمت محیا
سرشو پایین انداخت
دلم میخاست اذیتش کنم
خدایی خوشحال بودم ولی میخاسم اذیتش کنم
با لحنی سرد گفتم
_تو کیف و کفشتو خریدی؟
سرشو ب نشونه ن تکون داد
دستشو کشیدم و ب سمت ی کیف و کفش فروشی کشوندمش
یهو ی کوله و کفش اسپرت ست چشمم و گرف
پاراچش شکل مینیون بود
عجب چشمم و گرفت
نگاهی ب بغلیش کردم
اونم ی کوله و کفش با پارچه شکل سیاره بود
در واقع دوتاشون و دوست داشتم و هنگ کرده بودم بینشون
_محیا کدوم خوشگل تره ؟
محیا عاشق زمینه های عروسکی و شخصیت های کارتونی بود بخاطر همین مینیون هارو نشون دادم
رفتم از فروشنده قیمتشو پرسیدم
_اریاااااا
اریا_بلههههههـ
_بیا این سیاره ای رو برا من اونم برا محیا بگیر
محیا چشاش گرد شد
محیا_ن برا من نگیری
_تو خفه
ترجیح داد سکوت کنه
........
وقتی ی در خونه ی محیا رسیدیم گفتم
_من چشامو میگیرم شما راحت باشین
اریا خندید ولی محیا خجالت کشید
_مر توعم هی خجالت میکشی
سرخ شد
محیا_ممنون خدافس
وقتی پیاده شد صداش کردم
_محیا
برگشت نگاهم کرد
_خجالت نکش اینقدر اشکالی نعرع باوا
از حرکتی ک زد رفتم تو شک
.....
نظر بدین فداتون❤
۱۴.۸k
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.