خندههایت ناگهان آشوب بر پا میکند

خنده‌هایت ناگهان آشوب بر پا می‌کند
رازهایم را هزاران بار افشا می‌کند

چشم‌هایت شیطنت‌های فراوان دارد و
پلک وقتی می‌زنی مشت مرا وا می‌کند

شک ندارم صاحبِ چشمِ جنون آمیز تو
لیلی‌ام را نیمه‌شب مجنون صحرا می کند

کودک احساس من، با شیطنت در می‌زند
پشتِ در با شوق تو این پا و آن پا می‌کند

کوه صبر شانه‌هایم تا بیایی، بی امان
مثل یک آتشفشان در سینه غوغا می‌کند

بغض راه گریه‌ام را بسته اما اشکِ من
نقش خود را بی‌نهایت خوب ایفا می‌کند

آن‌کسی که بعدِ من، با یاد تو آرام شد
حالِ من را گوشه‌ای دارد تماشا می‌کند

چشم و گوش من بدهکارِ کسی هرگز نبود
عشق، بی منّت خودش را در دلم جا می‌کند
دیدگاه ها (۴)

ای عشـــق....دستان ڪدام باغـبان بذر مهرت را در ڪویر دلـمڪاشت...

دلمان تنگ می‌شود برای تمام چیزهایی که داشتیم، چیزهایی که داش...

دلبر جان"لطفا بی اجازه بیابی اجازه عاشقم شوبی اجازه نگاهم کن...

راز و نیاز کارو با خدای خویش...خداوندا شکرت بخاطر داده ها و ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط