کبوتربست،چشم هایش را...
کبوتربست،چشم هایش را...
بریدند ،بالهایش را...
گرفت قلبش ،ریخت اشکش...
زمین نوشید اشکش را....
مست شد!!!!!
زنده شد؛چروک چهره ی دل مرده ی خشک زمین ....
اری؛ زمین لبخند زد...
بازکرد چشمان کبوتررا...!!!
کبوترخندیدوخنداند عالم را،سبزه را،خاک را...
گل بچه ی بی کس، مانده درزیر سنگ را...
آسمان فهمید،غلتید،
ابرهارقصیدند....
وباران نم نمک بارید...
وچه خوش اوج گرفت کبوتر بی بال...
به امید انکه هیچ دردی درد بی درمان نباشد ...
هیچ مردی شرمنده ی احوال نباشد...
هیچ بچه ای بی کس ودرمانده ی چشمان نباشد...
هیچ شهری بی کبوتر نباشد...
Baran M
بریدند ،بالهایش را...
گرفت قلبش ،ریخت اشکش...
زمین نوشید اشکش را....
مست شد!!!!!
زنده شد؛چروک چهره ی دل مرده ی خشک زمین ....
اری؛ زمین لبخند زد...
بازکرد چشمان کبوتررا...!!!
کبوترخندیدوخنداند عالم را،سبزه را،خاک را...
گل بچه ی بی کس، مانده درزیر سنگ را...
آسمان فهمید،غلتید،
ابرهارقصیدند....
وباران نم نمک بارید...
وچه خوش اوج گرفت کبوتر بی بال...
به امید انکه هیچ دردی درد بی درمان نباشد ...
هیچ مردی شرمنده ی احوال نباشد...
هیچ بچه ای بی کس ودرمانده ی چشمان نباشد...
هیچ شهری بی کبوتر نباشد...
Baran M
۲۰۵
۳۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.