🍁
🍁
میگه میخوام از پاییز بنویسم، میگم بیخیال دختر! از چیه این پاییز می خوای بنویسی؟
خیابونارو ببین، این آدمارو ببین، دارن روزمرگیشونو میکنن، دارن تند تند می دواَن که به کارشون برسن، کی حواسش به برگی که زیرِ پاش له میکنه هست؟ کی حواسش به دلی که عاشقه هست؟ پاییز سیری چند؟
خودکارو میزاره بینِ لباش و میگه: ولی شب که بشه وقتی همه برن خونه هاشون، سرشونو که بزارن روی بالش، از پشتِ نقابهاشون میان بیرون و تازه میشن همون آدم! خودشونرو پیدا می کنن و میبینن چقدر تنهان، دلتنگ که بشن میفهمن چقدر پاییزه! اونوقت دیگه کی حواسش به کاره؟ روزمرگی سیری چند؟
میدونستم همیشه یک جوابِ دندون شکن واسه سوالها داره، عاشق نیست ولی همیشه تووی چنته عشق داره! باد می اومد، برگها آخرین بوسه شونرو به شاخه ها میزدن و می افتادن؛ جوری می بوسیدن انگار آخرین آرزوی یک اعدامی ان! یک نخ سیگار در آوردم، هرچقدر فندکو زدم نگرفت. اومد جلو و فندکو از دستم گرفت، نزدیک تر شد بدنشو حایل کرد سمتم فندکو زد. زل زده بودم به چشماش، به لباش، به دستای ظریفش، به لاک های نارنجیش.. تازه می فهمیدم چقدر پاییزه! من یه اعدامی بودم، درست وسطِ پاییز. بوسیدمش. بوسه ای تا آخرِ پاییز...
#شقایق_عباسی
┌───── -ˋˏ ∵🌸∴ ˎˊ- ─────┐
🍓 Toot farngi : @Parto_Lady
└───── -ˋˏ ∵🌸∴ ˎˊ- ─────┘
#عاشقانه_منو_آقامون👫🏻
#دلنوشته_توت_فرنگی🍓🌸
#دلبرون🦋☁️
#کُنج_دلبر🧡🎀🌱
#فان_توت_فرنگی🥳
#توت_فرنگی_خوشحال🌺
#توت_فرنگی_غمگین🥀
#هشتک_توت_فرنگی🧤
میگه میخوام از پاییز بنویسم، میگم بیخیال دختر! از چیه این پاییز می خوای بنویسی؟
خیابونارو ببین، این آدمارو ببین، دارن روزمرگیشونو میکنن، دارن تند تند می دواَن که به کارشون برسن، کی حواسش به برگی که زیرِ پاش له میکنه هست؟ کی حواسش به دلی که عاشقه هست؟ پاییز سیری چند؟
خودکارو میزاره بینِ لباش و میگه: ولی شب که بشه وقتی همه برن خونه هاشون، سرشونو که بزارن روی بالش، از پشتِ نقابهاشون میان بیرون و تازه میشن همون آدم! خودشونرو پیدا می کنن و میبینن چقدر تنهان، دلتنگ که بشن میفهمن چقدر پاییزه! اونوقت دیگه کی حواسش به کاره؟ روزمرگی سیری چند؟
میدونستم همیشه یک جوابِ دندون شکن واسه سوالها داره، عاشق نیست ولی همیشه تووی چنته عشق داره! باد می اومد، برگها آخرین بوسه شونرو به شاخه ها میزدن و می افتادن؛ جوری می بوسیدن انگار آخرین آرزوی یک اعدامی ان! یک نخ سیگار در آوردم، هرچقدر فندکو زدم نگرفت. اومد جلو و فندکو از دستم گرفت، نزدیک تر شد بدنشو حایل کرد سمتم فندکو زد. زل زده بودم به چشماش، به لباش، به دستای ظریفش، به لاک های نارنجیش.. تازه می فهمیدم چقدر پاییزه! من یه اعدامی بودم، درست وسطِ پاییز. بوسیدمش. بوسه ای تا آخرِ پاییز...
#شقایق_عباسی
┌───── -ˋˏ ∵🌸∴ ˎˊ- ─────┐
🍓 Toot farngi : @Parto_Lady
└───── -ˋˏ ∵🌸∴ ˎˊ- ─────┘
#عاشقانه_منو_آقامون👫🏻
#دلنوشته_توت_فرنگی🍓🌸
#دلبرون🦋☁️
#کُنج_دلبر🧡🎀🌱
#فان_توت_فرنگی🥳
#توت_فرنگی_خوشحال🌺
#توت_فرنگی_غمگین🥀
#هشتک_توت_فرنگی🧤
۲۱.۰k
۱۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.