ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چونباد

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

#کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت

«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

#عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن اندوخته‌ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
#عشقولوژی
دیدگاه ها (۱)

من...👌🍀❤من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینمو ندایی ک...

ترجیح میدهم...👌🍀❤من ترجیح میدهم ورشکسته رؤیاهایم باشم، تا کا...

کاش‌می شد...👌🍀❤کاش می شد برای همیشه رفت ؛ به سکوت و آرامش یک...

کمی حالِ خوب...👌🍀❤از همان زمان که "نامه" های بلند بالا شد "پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط