۲۷
با یه حرکت موهاشو دم اسبی بست ، تو ذهنش هزار تا صدا داشتن اونو کر میکردن ، هزار تا سوال که مهم ترینش بود ” چرا من اینجام ” یا ” اینا کی هستن ”
هیچکس به سوالای اون جواب نمیداد
جولی دست ات و گرفت و با یه اخم ظریف بین ابروهاش که نشسته بود گفت
جولی: هرطورم که موهاتو ببندی توعه لعنتی زیادی چهره قشنگی داری !
ات با این حرف جولی شونه هاش اروم پایین اومدن ، انگار جمله جولی بیشتر اونو غمانگیز کرده بود تا خوشحال ، جولی تا تغییر قیافه و در ات دید یک دستش گذاشت روی بازوی ات و یکم به سمتش خم شد بعد اخم بین ابروهاش بیشتر نمایش داد و پرسید
جولی: ات خوبی ؟ . درون مغز ات فقط یه چیز بود و حرف جولی که زیبایی اونو توصیف میکرد ، ات و یاد مامانش انداخت ، زیبایی چهره و اندام ات از مامانش به ارث رسیده بود ، اما ات دوباره خودشو اوکی کرد و لبخند مصنوعی زد به جولی و با اطمینان گفت
- نه خوبم ، ممنون از تعریفت
جولی: خواهش میکنم ، به هر حال حقیقت و گفتم
ات دوباره لبخندی زد و درو باز کرد . موهای ابریشمیش با اینکه بالا بسته بودشون ولی از حجم زیادی داشت و بلند بود . جولی به سرعت خودشو به ات رسوند و کارای مربوطش که تو یه لیست قرار گرفته بود و داد بهش
جولی و ات توی راهروی کارکنا وایستاده بودن و پر از سر صدا و شلوغی بود ، جولی سعی کرد دم گوش ات حرفشو بزنه
جولی: ات من یه عالمه کار رو سرمه ، همچیو توی این لیست که دادم دستت کامل و دقیق نوشتم ، جایی به مشکل خوردی به یکی از کارکنا که مارک رو لباسشون ابیه بگو ، اونا راهنماییت میکنن .
ات نگاهی نگران به جولی انداخت اما قبل از اینکه ات بخواد حرفی بزنه جولی از پیشش دور میشه . ات چهرش هم داد میزد که خیلی نگران شده و انگار وسط یه بیابون با پر از گرگه درنده گیر افتاده و هر حرکتی از طرف اون میتونه اونارو وحشی تر کنه .
اون راهرو به سالن بزرگ کارکنای عمارت ختم میشد و کلی در و اتاق تو اون راهرو که وقتی در یکی از اون اتاقا باز میشد بخار ازش میزد بیرون و بوی دلنشین غذاهای مختلف ، توی اون راهرو و سالن بزرگ حدود ۲ هزار نفر کارکن یا شایدم بیشتر وجود داشت .
مردی که با عجله داشت راهرو میدوید که به سالن اصلی برسه یه دستش سبد میوه جات بود و با استین دست دیگش داشت عرق روی پیشونیش و پاک میکرد یهو به ات برخورد کرد و شونه ات و به عقب برد ، ات دستی رو شونش گذاشت و چهرش توهم رفت ، لااقل اینکه افراد زیادی اینجا کار میکردن بیشتر به ات دلگرمی میداد . لباس تن ات متفاوت از بقیه بود و همه میدونستن ات خدمتکار ارباب جئونه و برای همین هرکی از کنارش رد میشد نگاهی به ات میکرد و ات هم ناخودآگاه از چند نفرشون صدایی میشنید که مثلا ” چقدر دختر زیباست ” یا ” خوشبحال ارباب جئون ” بود.
هیچکس به سوالای اون جواب نمیداد
جولی دست ات و گرفت و با یه اخم ظریف بین ابروهاش که نشسته بود گفت
جولی: هرطورم که موهاتو ببندی توعه لعنتی زیادی چهره قشنگی داری !
ات با این حرف جولی شونه هاش اروم پایین اومدن ، انگار جمله جولی بیشتر اونو غمانگیز کرده بود تا خوشحال ، جولی تا تغییر قیافه و در ات دید یک دستش گذاشت روی بازوی ات و یکم به سمتش خم شد بعد اخم بین ابروهاش بیشتر نمایش داد و پرسید
جولی: ات خوبی ؟ . درون مغز ات فقط یه چیز بود و حرف جولی که زیبایی اونو توصیف میکرد ، ات و یاد مامانش انداخت ، زیبایی چهره و اندام ات از مامانش به ارث رسیده بود ، اما ات دوباره خودشو اوکی کرد و لبخند مصنوعی زد به جولی و با اطمینان گفت
- نه خوبم ، ممنون از تعریفت
جولی: خواهش میکنم ، به هر حال حقیقت و گفتم
ات دوباره لبخندی زد و درو باز کرد . موهای ابریشمیش با اینکه بالا بسته بودشون ولی از حجم زیادی داشت و بلند بود . جولی به سرعت خودشو به ات رسوند و کارای مربوطش که تو یه لیست قرار گرفته بود و داد بهش
جولی و ات توی راهروی کارکنا وایستاده بودن و پر از سر صدا و شلوغی بود ، جولی سعی کرد دم گوش ات حرفشو بزنه
جولی: ات من یه عالمه کار رو سرمه ، همچیو توی این لیست که دادم دستت کامل و دقیق نوشتم ، جایی به مشکل خوردی به یکی از کارکنا که مارک رو لباسشون ابیه بگو ، اونا راهنماییت میکنن .
ات نگاهی نگران به جولی انداخت اما قبل از اینکه ات بخواد حرفی بزنه جولی از پیشش دور میشه . ات چهرش هم داد میزد که خیلی نگران شده و انگار وسط یه بیابون با پر از گرگه درنده گیر افتاده و هر حرکتی از طرف اون میتونه اونارو وحشی تر کنه .
اون راهرو به سالن بزرگ کارکنای عمارت ختم میشد و کلی در و اتاق تو اون راهرو که وقتی در یکی از اون اتاقا باز میشد بخار ازش میزد بیرون و بوی دلنشین غذاهای مختلف ، توی اون راهرو و سالن بزرگ حدود ۲ هزار نفر کارکن یا شایدم بیشتر وجود داشت .
مردی که با عجله داشت راهرو میدوید که به سالن اصلی برسه یه دستش سبد میوه جات بود و با استین دست دیگش داشت عرق روی پیشونیش و پاک میکرد یهو به ات برخورد کرد و شونه ات و به عقب برد ، ات دستی رو شونش گذاشت و چهرش توهم رفت ، لااقل اینکه افراد زیادی اینجا کار میکردن بیشتر به ات دلگرمی میداد . لباس تن ات متفاوت از بقیه بود و همه میدونستن ات خدمتکار ارباب جئونه و برای همین هرکی از کنارش رد میشد نگاهی به ات میکرد و ات هم ناخودآگاه از چند نفرشون صدایی میشنید که مثلا ” چقدر دختر زیباست ” یا ” خوشبحال ارباب جئون ” بود.
۱۲.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.