خب خلاصه امروز اتفاقی افتاد ک واقعا رفت رومخم
خب خلاصه امروز اتفاقی افتاد ک واقعا رفت رومخم😕‼️
بزار بگم
وقتی هنوز بابام نیومده بود دنبالم
تا منو ببره مدرسه منم هوس کردم
برم ب میوه فروشی نزدیک خونمون
خیلی نزدیکه تصور کن این خونمونه
اون طرف خیابون میوه فروشی بعد
من عادت گرفته بودم بدون میوه نرم
مدرسه خب بادوتا دختر فامیلمون فامیل
نزدیک رفتم داشتیم برمیگشتیم هنوز
برا مدرسه دیر نبود ک یکی ب شوخی
گفت بیا اسنپ بگیریم بریم مدرسه
دستم تکون نداد ک یهو ی ماشین
وایساد گفتش یا خدا این چجوری
زحنمو خوند پراید بود شیشه هاشم
دودی بود شیشه رو پایین کرد گفت
بیای سوار شین میرسونمتون من کم
مونده بود انگشت نشون بدمو کفشمو
دربیارم تا بزنمش ک یکی گفتش نه نمیخوایم
مرسی ولی ما پا داریم لازم نکرده بعد
چهرشم ترسناک بود انگار چشاش داشت
بیرون میومد سیاه پوستم بود خیلی
زشت بود ولی خداروشکر مارو نبرد
چون متمعنن یه دزد بود دیگه
بعد مشهدم شهر بزرگو خطرناکیه
برا همین
نگو تومار نوشتم😂☘️
بزار بگم
وقتی هنوز بابام نیومده بود دنبالم
تا منو ببره مدرسه منم هوس کردم
برم ب میوه فروشی نزدیک خونمون
خیلی نزدیکه تصور کن این خونمونه
اون طرف خیابون میوه فروشی بعد
من عادت گرفته بودم بدون میوه نرم
مدرسه خب بادوتا دختر فامیلمون فامیل
نزدیک رفتم داشتیم برمیگشتیم هنوز
برا مدرسه دیر نبود ک یکی ب شوخی
گفت بیا اسنپ بگیریم بریم مدرسه
دستم تکون نداد ک یهو ی ماشین
وایساد گفتش یا خدا این چجوری
زحنمو خوند پراید بود شیشه هاشم
دودی بود شیشه رو پایین کرد گفت
بیای سوار شین میرسونمتون من کم
مونده بود انگشت نشون بدمو کفشمو
دربیارم تا بزنمش ک یکی گفتش نه نمیخوایم
مرسی ولی ما پا داریم لازم نکرده بعد
چهرشم ترسناک بود انگار چشاش داشت
بیرون میومد سیاه پوستم بود خیلی
زشت بود ولی خداروشکر مارو نبرد
چون متمعنن یه دزد بود دیگه
بعد مشهدم شهر بزرگو خطرناکیه
برا همین
نگو تومار نوشتم😂☘️
- ۴۴۳
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط