جادوگر قلب ❤️
جادوگر قلب ❤️
من یه دانشجو بودم قبل از اینکه بمیرم داشتم رمان «حس و حال عاشقی » رو میخوندم . که تصادف کردم و مردم رمانی که میخوندم درباره پرنسس امپراطوری آلمانیست پرنسس روپرت دختری با با موهای بلوند طلایی و چشمانی به رنگ سبز است که در گذشته مورد خشم مردم و پادشاه بوده اما وقتی پدر واقعیش از بیماری جون سالم به در برد زندگیش خوب شد وقتی به طور رسمی به عنوان پرنسس امپراتوری آلمانیست شناخته شد دوک بزرگ کریس براون ، جادوگر اعظم کایت ودمور ، پرنس امپراطوری عمارلو ریون عمارلو و کاپیتان سابق شوالیه هانس زیمر عاشق اون شدن در این بین کایلا مالیفست که نامزد کریس براون مورد آزار اطرافیان قرار میگرفت اون دختری با موهای کوتاه سفید و چشمانی به رنگ رنگین کمان بود یه دختر خفن و قدرتمند که موقع عروسی کریس و روپرت کشته شد .
کریس براون: موهای مشکی ، چشمای طلایی
کایت ودمور: موهای سفید ، چشمای قرمز
ریون عمارلو : موهای بلوند روشن ، چشمای بنفش
هانس زیمر : موهای خاکستری ، چشمای مشکی
این داستان رمانی بود که قبل از مرگم خواندم وقتی من مردم دوباره چشم هام باز شد من داخل بدن شخصیت مورد علاقه ام کایلا مالیفست بودم من برای اینکه مثل رمان کایلا نمیره سعی کردم از این که هستم قوی تر بشم و شدم بعد از گذشت یک سال و نیم برگشتم به عمارت دوک مالیفست تا نامزدی رو بهم بزنم و بعد از بهم زدن نامزدی از اونجا به یک مسافر خونه رفتم کایلا یا من الان ۱۸ سالم هست و امروز ۱۹ مارس هست که یعنی یک سال تا شروع رمان مونده.
امروز برای همراه پرنسس روپرت شدن درخواست دادم و گفتن
فردا به عنوان شوالیه شروع به فعالیت میکنم.
خیلی زود دوشنبه از راه رسید و کار من شروع شد وقتی روپرت رو دیدم خیلی زیباتر از توی ناول بود و ساکت وقتی دیدم گفت من به شوالیه نیاز ندارم اما من گفتم چرا نیاز دارید و هرجا میرفت دنبالش میرفتم و هی میگفت چرا دنبالم میای و من میگفتم چون شوالیه شما هستم و خیلی روز ها مورد حمله قرار می گرفت و من نجاتش میدادم و باهم صمیمی شده بودیم تا اینکه یک سال شد و داستان اصلی شروع شد وقتی داستان شروع شد من استعفا دادم خیلی گفت نرو ولی من گفتم به خاطر خودتون هست دو سال از شروع داستان اصلی گذشت و من ۲۱ ساله شدم روزی که باید روپرت و کریس ازدواج میکردن . به قصر رفتم تا ازدواج کریس و روپرت رو تبریک بگم تو راه قصر شنیدم امپراطور سابق مرد و یکی از شاهزاده ها امپراطور شده به هر حال اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم وقتی به قصر رسیدم برای ورود کارت شناسایی شوالیه ام رو نشون دادم که واسه زمانی بود که به پرنسس روپرت خدمت میکردم بعد از نشون دادن کارت نمیدونم چرا قیافشون درهم بر هم شد و گفتن بابت بی ادبیمون
من یه دانشجو بودم قبل از اینکه بمیرم داشتم رمان «حس و حال عاشقی » رو میخوندم . که تصادف کردم و مردم رمانی که میخوندم درباره پرنسس امپراطوری آلمانیست پرنسس روپرت دختری با با موهای بلوند طلایی و چشمانی به رنگ سبز است که در گذشته مورد خشم مردم و پادشاه بوده اما وقتی پدر واقعیش از بیماری جون سالم به در برد زندگیش خوب شد وقتی به طور رسمی به عنوان پرنسس امپراتوری آلمانیست شناخته شد دوک بزرگ کریس براون ، جادوگر اعظم کایت ودمور ، پرنس امپراطوری عمارلو ریون عمارلو و کاپیتان سابق شوالیه هانس زیمر عاشق اون شدن در این بین کایلا مالیفست که نامزد کریس براون مورد آزار اطرافیان قرار میگرفت اون دختری با موهای کوتاه سفید و چشمانی به رنگ رنگین کمان بود یه دختر خفن و قدرتمند که موقع عروسی کریس و روپرت کشته شد .
کریس براون: موهای مشکی ، چشمای طلایی
کایت ودمور: موهای سفید ، چشمای قرمز
ریون عمارلو : موهای بلوند روشن ، چشمای بنفش
هانس زیمر : موهای خاکستری ، چشمای مشکی
این داستان رمانی بود که قبل از مرگم خواندم وقتی من مردم دوباره چشم هام باز شد من داخل بدن شخصیت مورد علاقه ام کایلا مالیفست بودم من برای اینکه مثل رمان کایلا نمیره سعی کردم از این که هستم قوی تر بشم و شدم بعد از گذشت یک سال و نیم برگشتم به عمارت دوک مالیفست تا نامزدی رو بهم بزنم و بعد از بهم زدن نامزدی از اونجا به یک مسافر خونه رفتم کایلا یا من الان ۱۸ سالم هست و امروز ۱۹ مارس هست که یعنی یک سال تا شروع رمان مونده.
امروز برای همراه پرنسس روپرت شدن درخواست دادم و گفتن
فردا به عنوان شوالیه شروع به فعالیت میکنم.
خیلی زود دوشنبه از راه رسید و کار من شروع شد وقتی روپرت رو دیدم خیلی زیباتر از توی ناول بود و ساکت وقتی دیدم گفت من به شوالیه نیاز ندارم اما من گفتم چرا نیاز دارید و هرجا میرفت دنبالش میرفتم و هی میگفت چرا دنبالم میای و من میگفتم چون شوالیه شما هستم و خیلی روز ها مورد حمله قرار می گرفت و من نجاتش میدادم و باهم صمیمی شده بودیم تا اینکه یک سال شد و داستان اصلی شروع شد وقتی داستان شروع شد من استعفا دادم خیلی گفت نرو ولی من گفتم به خاطر خودتون هست دو سال از شروع داستان اصلی گذشت و من ۲۱ ساله شدم روزی که باید روپرت و کریس ازدواج میکردن . به قصر رفتم تا ازدواج کریس و روپرت رو تبریک بگم تو راه قصر شنیدم امپراطور سابق مرد و یکی از شاهزاده ها امپراطور شده به هر حال اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم وقتی به قصر رسیدم برای ورود کارت شناسایی شوالیه ام رو نشون دادم که واسه زمانی بود که به پرنسس روپرت خدمت میکردم بعد از نشون دادن کارت نمیدونم چرا قیافشون درهم بر هم شد و گفتن بابت بی ادبیمون
۲.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.