نمیتوانم از این بغضِ بی اراده بگویم
نمیتوانم از این بغضِ بی اراده بگویم
که با سواره چه حرفی من پیاده بگویم؟
به آن که در دلش آبی تکان نخورده، چگونه
از آتشی که نگاهت به جا نهاده بگویم؟
چه سود اگر که هوای تو را نداشته باشد؟
سرم کم از بدنم باد اگر زیاده بگویم
نه طاقتی که از آن چشمِ تیره دست بدارم
نه فرصتی که از این حالِ دست داده بگویم
پناه میبرم از شرِ شهرِ بی تو به غربت
به گوشه ای که غمم را به گوش جاده بگویم
که سخت منزوی ام کرده است عشق تو، بشنو:
"دلم گرفته برایت، سلیس و ساده بگویم"
#سجاد_رشیدی_پور
که با سواره چه حرفی من پیاده بگویم؟
به آن که در دلش آبی تکان نخورده، چگونه
از آتشی که نگاهت به جا نهاده بگویم؟
چه سود اگر که هوای تو را نداشته باشد؟
سرم کم از بدنم باد اگر زیاده بگویم
نه طاقتی که از آن چشمِ تیره دست بدارم
نه فرصتی که از این حالِ دست داده بگویم
پناه میبرم از شرِ شهرِ بی تو به غربت
به گوشه ای که غمم را به گوش جاده بگویم
که سخت منزوی ام کرده است عشق تو، بشنو:
"دلم گرفته برایت، سلیس و ساده بگویم"
#سجاد_رشیدی_پور
۵۱۳
۳۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.