رقص تند عقربه در ساعت پیر زمان

رقص تند عقربه در ساعت پیر زمان
میزند فریاد، عشقم، اندکی دیگر بمان

روز شد ساعت، و ساعت شد دقیقه، مهربان
شد دقایق ثانیه، اینجا بهشت است، بی گمان

حلقه زد دستان پر مهرت، به دور گردنم
من در آغوشت، محیا، بهر حتی مردنم

این همه شادی، به لطف عشق تو آمد پدید
پاکتر از عشق ما، عالم به خود هرگز ندید

من تنفس میکنم عشق تو را هر صبح و شام
درکنارت شادمانم، ای نگار خوش خرام

عشق تو آتش فکنده بر دل اندوه و غم
دوستت دارم شده ورد زبانم، دم به دم

بهر عشق پاکمان، دایم خدا را شاکرم
با دعایی نامه ام را من به پایان میبرم

بارالها عشق را در سینه ها پاینده کن
مردمان را با محبت راهی آینده کن
دیدگاه ها (۹)

من شدم دعوت به‌شیدایے؛ شـــــماهـــــم دعـــــوتـــے... ...

هر زمان بیکس شدی تنها شدی یادم بکنهر زمان هم خانه با غمها شد...

پروردگارا ...توانم ده تا دوست بدارم بی‌ چشمداشت و بفهمم دیگر...

تو نباشی همه ی شهــر پکر خواهد شدفکر رقص از سر فوّاره به در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط