داستان کوتاه آقای مجرم
مقدمه
داستان ماجرا را این گونه نقل میکند آقای آپکینز سرخورده از دعوای
نه چندان معمولی اما برایش عجیب و غریب به نظر میرسید . حیران گیج و منگ . 🚫
داستان کوتاه. آقای مجرم
آپکینز اهل هلند بعد از تنها دارایی اش مرگ مادرش
به مادرید بورسیه تحصیلی گرفت 🎇
مدام با خود میگفت : دوستیمون که یکی دو سال نبود . ‼️⁉️
بیخودی دوستیمون به هم خورد☹️. اما نمیزارم این طور بشه🤔
هر طور بشه میرم پیشش از دلش در میارم اصلا مگه من چیکار کردم
باید بدونم
. آپکینز که تند تند را میرفت با خود کلنجار میکرد🔷🧧
از کنار فروشگاه مواد غذایی گذشت چشمش به ویترین کلکسیون آدامس افتاد نزدیک ویترین شد🎍🎏 و به آدامس ها با مارک ها و برند های معروف جهانی نگاهی می انداخت
زوج جوانی از فروشگاه مواد غذایی خارج شدن 🎫🎟️
آپکینز نگاهی عمیق خشن مانند به آنها انداخت
پسر جوان لبخندی زدو دختر دست پسر را محکم تر گرفت و راهی شدن همان لحظه نیکل همسایه آپکینز با ان زوج جوان رو به رو شد آپکینز که که به انها خیره شده بود نیکل حرف هایی به انها گفت که هر دو فورا برگشته و نگاهی عجیب به آپکینز انداختن
نیکل سریع سریع قدم برمیداشت پاشنه بلند های طلایی به نیکل خوب می آمد .💢
نیکل : دَن . بابت رفتار جرج ازت عذر میخوام من نمیدونم اون چه مرگشه
خواهش میکنم به دل نگیر من خیلی وقته میشناسمت قبل این که با جرج اشنا بشم منو تو دوستای دوره دبیرستان بودیم . نمیخوام بینمون جدایی بیفته من دوست دارم
یه چیزی بگو . خودت خوب میدونی به خدا تو این دوره زمونه
به سختی میشه دوست پیدا کرد
....💬🗯️🗨️
آپکینز نیکل رو در آغوش گرفت
ببین یه مدت میرم فرانسه ... شاید حال هوام یه کم عوض بشه
زن برادرم اون جا مدیر یه مهد کودکه درسته من چندین سال پیش از هلند اومدم بعد با شما آشنا شدم اینو بدونم هیچ وقت ما از هم جدا نمیشیم ♎♍♦️
جولی تنها فامیل منه مطمئنم اونم از دیدنم خوشحال و مسرور میشه
آپکینز نیکل رو محکم تر در آغوش گرفت
بعد خداحافظی ♨️🔻
آپکینز پاریس را ملاقات کرد آنجا واقعا برای اپکینز بهتر بود حس ان که زن برادرش جولی را ببیند چهره استخوانی مارشال در ذهنش برجسته تر میشد 🅾️🔺🉐
آپکینز توانست با جولی دیداری خوبی داشته باشد
جولی با ازدواج دومش صاحب دو دختر . مارتا . ایزابل شده بود
با نقل مکان کردن جولی و آپکینز به بندر مارسی
دوستی بین آپکینز و کیج جولی را حیرت زده کرده انها خانه بزرگ ویلایی کنار دریا را به دو بخش مجزا تقسیم کردن جولی با دخترانش یک بوتیک راه انداخت
جولی حتی زمانی که در آشپزخانه در حال ظرف شستن بود کیج و آپکینز را میدید در حال سیگار کشیدن و صرف نوشیدنی کیج مرد تپلو شوخ همیشه لباس سبز خال قرمزش رو به لباس های فاخر فرانسوی ترجیح میدهد از سر به سر گذاشتن دختراش تا نوشتن نامه به مادربزرگش تا پولی به جیب انبار کند
هفته ها گذشت و آپکینز عاشق جکسون همکار جولی شد ♒♓
ان ها کنار دریا درحال نوشیدن بودن از دور مرد هیکلی را با پیراهن باز دیدند
او خود را به وسط میرساند و آپکینز و جکسون حیران به او نگاه می اداختن
مرد هیکلی فورا سر فرو رفته در دریا شد 🏖️🌊
آپکینز و جکسون به دنبالش افتادن و آپکینز دستان مرد را گرفت
جرج . جرج این یعنی چی چرا 🖤
جورج وحشیانه دستان آپکینز را گرفت با خود به قعر دریا کرد ❌🚫
جکسون جیغ میکشید کاری از درستش برنمی امد
تا این که جسد هر دو را به ساحل کشاند دهانش از گریه پر و اشک امانش نمیداد
به ویلا پنا برد همه خانه را نگاه می انداخت دیوانه وار فریاد میکشید کمک
جولی . مارتا . خانوم جکسون . خود را میزد و کمک می خواست
در آشپزخانه پا گذاشت قش کرد
دست پای بریده جولی ایزابل مارتا پدیدار بود
پلیس فرانسه . دلیلی برای این قتل ها نتوانست پیدا کند
🌀🌪️⚡
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.