خسرو شکیبایی سلام

خسرو شکیبایی: سلام
مسعود رایگان: سلام دیوونه ی حسین
شکیبایی:دیشب کربلایی شدم.
رایگان: اِ ؟خوب چی شد؟
شکیبایی:انگار آقا رو دیدم. خواستم بگم. ولی روم نشد. خواستم بگم اسیر بودم، دیدم اون همه ی اهل بیتش به اسارت رفته. خواستم بگم جهاد کردم، دید م جهاد من کجا؟ جهاد حسین کجا؟ خواستم بگم بچه م، دیدم دستم خالی بود.
دستم خیلی خالی بود.
با دست خالی چیکار میتونستم بکنم؟

دست های خالی | 1385| ابوالقاسم طالبی
دیدگاه ها (۳)

بوی گندم مال من هرچی که دارم مال تویه وجب خاک مال من هرچی می...

اگه خدا یه نظرسنجی بذاره بگه دوست دارید کی رو دوباره زنده کن...

وقتی که پیشمی خوشحالم ، عشق اومده با تو دنبالمچه سال خوبیه ا...

تو به من خندیدی و نمی دانستیمن به چه دلهره از باغچه همسایه س...

‏... اینا همه اش قصه است ؛خواستم بگم اسیر بودم ، دیدم همه اه...

۹۵۵ روز … خیلیهاصلا شما روز و ماه و سال رو ول کن ، از ۱ تا ۹...

۹۵۵ روز … خیلیهاصلا شما روز و ماه و سال رو ول کن ، از ۱ تا ۹...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط