تابستان بود چند ماه پیش از این که اسماعیل به استخدام نیروی انتظامی ...

. .
تابستان 85 بود. چند ماه پیش از این ‌که اسماعیل به استخدام نیروی انتظامی در بیاید، با بچه‌های هیئت، اردو رفته بودیم مشهد مقدس. روز آخر، من و اسماعیل با هم برای وداع رفتیم. وقتی داشتیم از در «باب الجواد(ع)» بیرون می‌آمدیم، اسماعیل به من گفت: هادی! وداع آخر، هر چه از آقا بخواهی، می‌دهدها!
هر کدام به گوشه‌ای رفتیم و شروع کردیم به درد دل کردن. از حرم که بیرون آمدیم، اسماعیل به من گفت: هادی! از آقا چه خواستی؟
گفتم که: زندگی خوب، شغل خوب، همسر خوب و...
اسماعیل جور دیگری نگاهم کرد و گفت: هادی! ضرر کردی! من از آقا فقط شهادتم را خواستم. تصمیم گرفتم که در نیروی انتظامی استخدام بشوم و ان‌شاءالله همان‌جا هم
شهید بشوم.
راستش، من حرفش را جدی نگرفتم، آخر الآن شهادت؟ چه‌ طوری؟ مگر می‌شود؟ گذشت، تا پیکر بی‌جان و غرق به خون اسماعیل را دیدم که روی دست مردم داشت به سمت گلزار شهدا می‌رفت. آن وقت فهمیدم که ما کجا بودیم و اسماعیل کجا؟!... نقل از «هادی صالحی»، از دوستان شهید

شهیداسماعیل‌سریشی
تاریخ شهادت : ۸۷/۱۲/۲۲
ـــــ جراحت از ناحیه پهلو
ـــــ درگیری با اشرار
#پلیس
#مرزبان
#مرزبانان
#مرزبانی
#نیرو_انتظامی
#سپاه
#قاسم سلیمانی
#رهبر
#شهید
#شهید_اسماعیل_سریشی
#ناجا
دیدگاه ها (۸)

❤❤❤❤❤❤

راحت باشید باهام خخخ

اینم حال و روز دخترای فالورم اخه کجا براتون شوهر پیدا کنم

...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط