تقدیم به مادران شهدا که همچون حضرت ام البنین صبورانه فرزن
تقدیم به مادران شهدا که همچون حضرت ام البنین صبورانه فرزندانی همچون عباس علمدار تربیت کردن که در همچین روزی علمداری سید علی خامنه ایی را بکنند ،،،
سرکلاس بودیم استاد ازدانشجویان
پرسید:این روزها شهدای زیادی رو
پیدامیکنن ومیارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟کیامخالف؟؟؟؟
اکثردانشجویان مخالف بودن!!!
بعضی ها میگفتن:کارناپسندیه نبایدبیارن...
بعضی ها میگفتن:ولمون نمیکنن ...
گیردادن به چهارتا استخوووون..ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن:آدم یادبدبختیاش میفته!!!
تااینکه استاد درس روشروع کرد ، قرار
بود نمره هامونو بگه ولی خبری ازبرگه
های امتحان جلسه ی قبل نبود...همه ی
ما سراغ برگه هایمان رو گرفتیم .....
ولی استاد جواب نمیداد...
یکی ازدانشجویان باعصبانیت گفت:
استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟
شما مسئول برگه های مابودی !!!
استاد روی تخته ی کلاس نوشت:
من مسئول برگه های شماهستم..
اما برگه هاتون رو گم کردم ونمیدونم کجاگذاشتم ،
گفتیم: ولی ما واسشون زحمت کشیدیم...
درس خوندیم... زمان صرف کردیم...
هرچی که دانشجویان میگفتن ...
استاد روی تخته مینوشت...
استادگفت:برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم
برید پیداشون کنید ،
یکی ازبچه ها رفت و بعدازچنددقیقه بابرگه های
ما برگشت استاد برگه ها رو گرفت وتیکه تیکه کرد صدای
دانشجویان بلندشد...
استادگفت:الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین
چون تیکه تیکه شدن ؟؟؟!!!
بچه ها گفتن چرا استاد !!! برگه هارو میچسبونیم...
برگه ها رو به دانشجوها داد...وگفت:شما ازیک برگه
امتحانی نتونستید بگذرید
...وچقدرتلاش کردید تا پیداشدن...
پس چطورتوقع دارید مادری که بچه اش
رو بادستای خودش بزرگ کرد ...وفرستاد جنگ...
الان منتظره همین چهارتااستخونش نباشه...
اون بچشو ومیخواد حتی اگه خاکسترشده باشه...
چنددقیقه همه جا سکوت حاکم شد!!!!!!
وهمه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن...!!!!
بعدها فهمیدیم تنها کسی که موافق بود،،،
دختـــــــرشهیـــــــدی بودکه تا حالا باباشو ندیده بود !!!!
یکی من یکی تو ،،، خوب بشین فکر کن ،،، جونیشون رو
غیرتشون رو زند گیشون رو دادن که منو تو بمونیم ،،،
سرکلاس بودیم استاد ازدانشجویان
پرسید:این روزها شهدای زیادی رو
پیدامیکنن ومیارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟کیامخالف؟؟؟؟
اکثردانشجویان مخالف بودن!!!
بعضی ها میگفتن:کارناپسندیه نبایدبیارن...
بعضی ها میگفتن:ولمون نمیکنن ...
گیردادن به چهارتا استخوووون..ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن:آدم یادبدبختیاش میفته!!!
تااینکه استاد درس روشروع کرد ، قرار
بود نمره هامونو بگه ولی خبری ازبرگه
های امتحان جلسه ی قبل نبود...همه ی
ما سراغ برگه هایمان رو گرفتیم .....
ولی استاد جواب نمیداد...
یکی ازدانشجویان باعصبانیت گفت:
استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟
شما مسئول برگه های مابودی !!!
استاد روی تخته ی کلاس نوشت:
من مسئول برگه های شماهستم..
اما برگه هاتون رو گم کردم ونمیدونم کجاگذاشتم ،
گفتیم: ولی ما واسشون زحمت کشیدیم...
درس خوندیم... زمان صرف کردیم...
هرچی که دانشجویان میگفتن ...
استاد روی تخته مینوشت...
استادگفت:برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم
برید پیداشون کنید ،
یکی ازبچه ها رفت و بعدازچنددقیقه بابرگه های
ما برگشت استاد برگه ها رو گرفت وتیکه تیکه کرد صدای
دانشجویان بلندشد...
استادگفت:الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین
چون تیکه تیکه شدن ؟؟؟!!!
بچه ها گفتن چرا استاد !!! برگه هارو میچسبونیم...
برگه ها رو به دانشجوها داد...وگفت:شما ازیک برگه
امتحانی نتونستید بگذرید
...وچقدرتلاش کردید تا پیداشدن...
پس چطورتوقع دارید مادری که بچه اش
رو بادستای خودش بزرگ کرد ...وفرستاد جنگ...
الان منتظره همین چهارتااستخونش نباشه...
اون بچشو ومیخواد حتی اگه خاکسترشده باشه...
چنددقیقه همه جا سکوت حاکم شد!!!!!!
وهمه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن...!!!!
بعدها فهمیدیم تنها کسی که موافق بود،،،
دختـــــــرشهیـــــــدی بودکه تا حالا باباشو ندیده بود !!!!
یکی من یکی تو ،،، خوب بشین فکر کن ،،، جونیشون رو
غیرتشون رو زند گیشون رو دادن که منو تو بمونیم ،،،
۳.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.