زندگی با چاشنی عشق
#زندگی_با_چاشنی_عشق
غاده ؛همسر شهید چمران می گوید
روزی دوستم به من گفت :
\"غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره
برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است،
این کوتاه است... مثل این که می خواستی
یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دکتر را که
سرش مو ندارد قبول کردی؟\"
من گفتم: «مصطفی کچل نیست. تو اشتباه
می کنی.»
...
آن روز همین که رسیدم به خانه، در را باز
کردم و چشمم افتاد به مصطفی، شروع کردم به خندیدن.
مصطفی پرسید «چرا می خندی؟» و من که
چشم هایم از خنده به اشک نشسته بود گفتم
«مصطفی، تو کچلی؟ من نمی دانستم!»
و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن ...
#محبت_و_عشق_زیاد_اسراف_نیست
#زندگی_به_سبک_شهدا
غاده ؛همسر شهید چمران می گوید
روزی دوستم به من گفت :
\"غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره
برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است،
این کوتاه است... مثل این که می خواستی
یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دکتر را که
سرش مو ندارد قبول کردی؟\"
من گفتم: «مصطفی کچل نیست. تو اشتباه
می کنی.»
...
آن روز همین که رسیدم به خانه، در را باز
کردم و چشمم افتاد به مصطفی، شروع کردم به خندیدن.
مصطفی پرسید «چرا می خندی؟» و من که
چشم هایم از خنده به اشک نشسته بود گفتم
«مصطفی، تو کچلی؟ من نمی دانستم!»
و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن ...
#محبت_و_عشق_زیاد_اسراف_نیست
#زندگی_به_سبک_شهدا
۴.۹k
۰۳ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.