روستای ما دو ارباب داشت که همیشه

روستای ما دو ارباب داشت که همیشه
با یکدیگر اختلاف داشتند هر کدام هم
کلی چماقدار دور و بر خود جمع کرده
بودند، یک روز اختلافات بالا گرفته
بود و قرار شده بود فردا برای چماق
کشی با طرفداران اربابِ مقابل به
صحرا برویم، اما من یک روز مانده
به چماق کشی، به در خانه ارباب خودمان رفتم.

در نیم‌باز بود. با گفتن یاالله وارد حیاط
خانه شدم دیدم دو ارباب در حال
کشیدن قلیان هستند!

گفتم: ارباب مگر فردا چماق کشی نیست؟!
پس چرا با هم قلیان می کشید؟!
ارباب‌مان گفت:
شماها قرار است دعوا کنید نه ما!

این هم چه حکایت آشناییست
دیدگاه ها (۳)

#مواظب_خودت_باشهر روز صبح مردی سرکار می‌رفت و همسرش هنگام بد...

🌷داشتن ♥️آدمهای خوب ثروت🌷و دیدن آنها لذت است🌷یک عصر قشنگ♥️یک...

ای کاش آدما یاد بگیرن تا وقتی خودشون تو شرایط فرد متقابل نیس...

خدایا...🌸داده هایت🌸نداده هایت🌸و گرفته هایترا شکر میگویمچون🌸د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط