هیزم شکن تبر می زد بر تنهی درخت

هیزم شکن تبر می زد بر تنه‌ی درخت
درخت از مرگ و از افتادن نمی‌ترسید
نگرانی‌اش از این بود که
آن پرنده‌ای که سال‌ها پیش کوچ کرده بود
روزی باز گردد و جایی برای استراحت نداشته باشد!
دیدگاه ها (۴)

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشماجازه بده گاهی ، زمانی از آن ...

انگشتت راهرجای نقشه خواستی بگذارفرقی نمی کندتنهایی منعمیق تر...

تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستابی فروغم کرده سنگ بچه های رو...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

حواستان باشد !اینجا خیلی زود ، دیر می شود !جایی که همه چیز ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط