فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🙇🏻♀️🧶پارت²⁹
انگار قلب و روحش اون دوتا دیوونه رو میشناختن... محیط عمارت براش آشنا بود و میتونست صدای خنده و روز های خوشش کنار کوک که حتی اون موقع بهش بی محلی میکرد رو بشنوه با دیدن جیهوپ که با یه لبخند مهربون سمتشون میاد بلند شد و تعظیم کرد... این باعث شد کوک و لیندا موهای همو ول کنن توی ذهنشون نقشه فرار از دست جیهوپ رو بکشن
جیهوپ « بعد از رفتن لیندا به اتاقم رفتم و کشیش اعظم رو احضار کردم... کار های مربوط به قصر و کشور رو انجام دادم و بعدش راهی عمارت کوک شدم... اما همین که به اونجا رسیدم با دیدن کوک و لیندا که عین بچه ها اوفتاده بودن به جون هم نگاه عاقل اندر سفیه ای بهشون انداختم و نزدیکشون شدم... در کمال تعجب ماریا زودتر از اونا متوجه حضور من شد و تعظیم کرد... یعنی خاطراتش رو به یاد اورده؟... از شک خارج شدم و چشم غره ای به دختر بچه های کنارم رفتم و گفتم « من از طرف این دوتا دیوونه ازتون عذرخواهی میکنم... چیزی از گذشته ات به یاد اوردی؟
سیسیمی « نه اما اینجا.... رفتار ملکه و کوک.... خیلی برام آشناست
جیهوپ « خوبه اما شانس اوردیم ملکه مدتی خارج از کشور بود واگرنه یکیشون راهی قبرستون میشد... بچه که بودن خیلی شیطون بودن
لیندا و کوک « امپراطوررررر
جیهوپ « حرفم تموم نشده.... اگه مایل باشید بریم تا حقایق رو براتون روشن کنم... کشیش اعظم اینجاست تا طلسم رو باطل کنه
ماریا « طلسم؟
جیهوپ« بله طلسم... به خاطر حافظه ات...
لیندا « جیهوپ ماریا رو برد... خیلی جنتلمنانه با این قضیه برخورد کرده بود و واقعا لیاقت مقام پادشاه رو داشت... با کوک روی لبه حوضه عمارتش نشسته بودیم و یک قل دو قل بازی میکردیم
جیهوپ « ماریا رو بردم داخل و بعد از جا گیر شدنمون گفتم « میشه بگی از گذشته ات دقیقا چی یادته و کی بهت گفته اسمن سیسیمیه؟
ماریا « خب... خب من هیچی از بچگی و گذشته ام یادم نمیاد... وقتی چشم باز کردم سرم پانسمان شده بود و یه مرد که به نظر عضو مقامات بود به من گفت که به سرم ضربه خورده و کار بدی کردم که خانوده ام دیگه حاضر به دیدنم نیستن و اسمم سیسیمیه...
جیهوپ « هیچکدوم از اون حرفها حقیقت نداشته و کسی که دیدی نخست وزیر سابق چان راک بوده... راستش تو دختر خاله ملکه و همسر شاهزاده کوک هستی... اونقدر پاک و معصوم بودی که وقتی راک به دروغ گفت مردی همه خدمه و وزا و حتی من و کوک بشدت غمگین شدیم... دفترچه خاطراتش که الان طلسمش برطرف شده بود رو به طرف ماریا گرفتم و گفتم « این کل گذشته توعه... بعد از اینکه آمادگی پذیرشش رو داشتی کشیش طلسم رو باطل میکنه... میتونم برم؟
ماریا « آه.. سرورم چرا از من میپرسید... ممنونم
جیهوپ « هیم... کوک رو ببرم یا دوست داری پیشت باشه؟
ماریا « می.. میشه بمونن؟
جیهوپ « بعد از رفتن لیندا به اتاقم رفتم و کشیش اعظم رو احضار کردم... کار های مربوط به قصر و کشور رو انجام دادم و بعدش راهی عمارت کوک شدم... اما همین که به اونجا رسیدم با دیدن کوک و لیندا که عین بچه ها اوفتاده بودن به جون هم نگاه عاقل اندر سفیه ای بهشون انداختم و نزدیکشون شدم... در کمال تعجب ماریا زودتر از اونا متوجه حضور من شد و تعظیم کرد... یعنی خاطراتش رو به یاد اورده؟... از شک خارج شدم و چشم غره ای به دختر بچه های کنارم رفتم و گفتم « من از طرف این دوتا دیوونه ازتون عذرخواهی میکنم... چیزی از گذشته ات به یاد اوردی؟
سیسیمی « نه اما اینجا.... رفتار ملکه و کوک.... خیلی برام آشناست
جیهوپ « خوبه اما شانس اوردیم ملکه مدتی خارج از کشور بود واگرنه یکیشون راهی قبرستون میشد... بچه که بودن خیلی شیطون بودن
لیندا و کوک « امپراطوررررر
جیهوپ « حرفم تموم نشده.... اگه مایل باشید بریم تا حقایق رو براتون روشن کنم... کشیش اعظم اینجاست تا طلسم رو باطل کنه
ماریا « طلسم؟
جیهوپ« بله طلسم... به خاطر حافظه ات...
لیندا « جیهوپ ماریا رو برد... خیلی جنتلمنانه با این قضیه برخورد کرده بود و واقعا لیاقت مقام پادشاه رو داشت... با کوک روی لبه حوضه عمارتش نشسته بودیم و یک قل دو قل بازی میکردیم
جیهوپ « ماریا رو بردم داخل و بعد از جا گیر شدنمون گفتم « میشه بگی از گذشته ات دقیقا چی یادته و کی بهت گفته اسمن سیسیمیه؟
ماریا « خب... خب من هیچی از بچگی و گذشته ام یادم نمیاد... وقتی چشم باز کردم سرم پانسمان شده بود و یه مرد که به نظر عضو مقامات بود به من گفت که به سرم ضربه خورده و کار بدی کردم که خانوده ام دیگه حاضر به دیدنم نیستن و اسمم سیسیمیه...
جیهوپ « هیچکدوم از اون حرفها حقیقت نداشته و کسی که دیدی نخست وزیر سابق چان راک بوده... راستش تو دختر خاله ملکه و همسر شاهزاده کوک هستی... اونقدر پاک و معصوم بودی که وقتی راک به دروغ گفت مردی همه خدمه و وزا و حتی من و کوک بشدت غمگین شدیم... دفترچه خاطراتش که الان طلسمش برطرف شده بود رو به طرف ماریا گرفتم و گفتم « این کل گذشته توعه... بعد از اینکه آمادگی پذیرشش رو داشتی کشیش طلسم رو باطل میکنه... میتونم برم؟
ماریا « آه.. سرورم چرا از من میپرسید... ممنونم
جیهوپ « هیم... کوک رو ببرم یا دوست داری پیشت باشه؟
ماریا « می.. میشه بمونن؟
۷۳.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.