تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است
تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است
نزن آتش به درختی که خودش سوخته است
به خدا رسم وفا نیست، دلی را ببری
که وفا را، خودش از محضرت آموخته است
چه بگویم به خدایت، که جهان باخبر است
که در این دل چه حریقی که برافروخته است
گل من سرکش و زیباست، دل آراست، ولی
حیف! در سینه جفا و ستم اندوخته است
قصد او چیست؟ که عمری به اسارت ببرد؟
یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟
نزن آتش به درختی که خودش سوخته است
به خدا رسم وفا نیست، دلی را ببری
که وفا را، خودش از محضرت آموخته است
چه بگویم به خدایت، که جهان باخبر است
که در این دل چه حریقی که برافروخته است
گل من سرکش و زیباست، دل آراست، ولی
حیف! در سینه جفا و ستم اندوخته است
قصد او چیست؟ که عمری به اسارت ببرد؟
یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟
۸۱۴
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.