روزگاری خانه هامان سرد بود

روزگاری خانه هامان سرد بود
بردن نفت زمستان درد بود
يک چراغ والور و يک گرد سوز
زيرکرسی با لحافی دست دوز

خانواده دور هم بودن همه
در کنار هم می آسودن همه
روی سفره لقمه نانی تازه بود
روی خوش درخانه بی اندازه بود

آن قديما عاشقی يادش بخير
عطر و بوی رازقی يادش بخير
عصر پست و تلگراف و نامه بود
روزگار خواندن شه نامه بود
دیدگاه ها (۲)

من در ایران چیزهای عجیبی دیدم!اینجا مثل آلمان پل عشق ندارد ا...

.

دردناکه اما قشنگه اونجایی که با خودت بی رحم میشی تا بتونی خو...

خواهی که شود، دل تو چون آئینه ده چیز برون کن از میان سینه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط