یادگاری از تاریکی

"یادگاری از تاریکی"
"پارت هفتم"

ناگهان صدای اشنایی توجه مرا جلب کرد:
خانم معلم؟.......

ادامه:
با آن صدا ناگهان به پشت سرم نگاه کردم. اون.... کاترینه! دختری قد کوتاه با مو های سفید بلند، چشمای سبز زمردی، پوستی سفید و درخشان که تا به حال مشابه انسانی اش را ندیدم! اما کسی نمیداند که چطور با این اندام لاغرش چه بار سنگینی را از همان بعد تولد به دوش دارد. کاملا یادم میاد، زمانی را که معلم کاترین بودم. یادمه که کلاس ششم بود. بچه های دیگر به خاطر قدش و همچنین زاغ بودنش مسخرش می کردند و خیلی ها هم به زیباییش حسودی میکردند. اما هیچوقت نتونستم بهش کمک کنم و به این دلیل عذاب وجدان دارم. با چشمان بسته لبخندی میزنم و با صدای بلند میگویم: سلام کاترین! چطوری؟ دلم برات تنگ شده بود. کاترین به سمت من میاید و با گشاده رویی میگوید: خانم معلم از دیدنتون خیلی خوشحالم. دیوید که ما را در حال خوش و بِش میبیند کمی تعجب می کند و می پرسد: خاله این کوتوله دیگه کیه؟ کاترین لحظه ای عصبی میشود و دستانش را مشت میکند و دندان هایش را به هم فشار می دهد. من با دیدن این صحنه ،کمی اخم کردم و سریع گفتم: دیوید این چه حرف زشتیه؟ یه پسر نباید همچین چیزی رو به یه دختر بگه. دیوید پاسخ میده: جدی؟ ولی اخه شبیه کوتوله های داخل جنگل میمونه.....
کاترین عصبانی می شود و با داد و فریاد میگوید: پسره ی بی تربیت، فکر کردی چون ازم بلند تری حق داری اینطوری باهام حرف بزنی؟ من از این وضعیت میترسم و به کاترین میگویم لطفا خواهر زاده ام را ببخش که اینقدر گستاخ بوده. کاترین لحظه ای شوکه میشود و زیر لب میگوید: خواهر زاده اش؟
با لبخندی ادامه می دهم: چطوره از اول شروع کنیم؟ کاترین ایشون خواهر زاده ی من دیوید است. به دیوید رو کردم، دیوید! ایشون هم کاترین دانش آموز قبلی من است. دیوید با تعجب به کاترین خیره شده بود.
-اوه! راستی کاترین! دیوید هم از فردا به دبیرستان لیسه سن مارک میاد. ازت ممنون میشم که مراقبش باشی. نزدیکش شدم و با خنده و به آرامی در گوشش گفتم دیوید کمی شیرین عقل است. کاترین نگاهی به دیوید کرد که مثل دیوونه ها داشت از تو اینه ماشین به خودش نگاه می کرد طوری که انگار دنبال انعکاس خودش در آینه بود. کاترین اهی کشید و قبول کرد......

"پایان پارت هفتم"
دیدگاه ها (۰)

هیچـ چیز تویـ دنیـــــ🌎ــــــا تا ابـد یکـسان نمیـ مونهـ:)))...

جاسوس×خانوادههیچـ چیز تویـ دنیـــــ🌎ــــــا تا ابـد یکـسان ن...

"یادگاری از تاریکی" "پارت ششم"حالا دیگر به مقصد رسیدیم. کافه...

"یادگاری از تاریکی""پارت پنجم"اما چیزی که من را خوشحال میکرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط