بیا

بیا ...
کمی نزدیک تر لطفا ...
می خواهم آرام در گوشت چیزی بگویم !
امشب ، روی میز کارم
کنار عطر شب بوها
برایت جا پهن می کنم
بیا دراز بکش
و موهایت را پهن کن روی شعرهایم
تا ستاره باران شوند ...
دستهایت را ببر زیر چانه ات
و با چشمهای خمار از خواب برایم بگو :
هنوز دوستم داری ...
تا این شعر که از روی چشمهایت نوشته ام
بشود آیه ای برای ایمان آوردن به عشق ...
دیدگاه ها (۱)

‎من از باران‎چتر را به خاطر می‌آورم‎و از تو‎اشک‌هایم را‎همه‌...

برای صبح شدن ، نه به خورشید نیاز است ، نه خنده‌های باد. چشم‌...

اَبری‌ترین هوای مَنی و خودت نمیدانی وقتی به تو فکر میکنم چقد...

تمام تنم میلرزد…از زخمهایی که خورده ام..!!من از دست رفته ام…...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط