باید از دست همه مردم این شهر گریخت

بایَد از دست همه مردم این شَهر گُریخت ؛
به کجا ؟! هَر جایی ..
که حسودی ندَرد ،
شوق مَرا از مِیلت ..

#شاهین_پورعلی_اکبر
#پسرونه
دیدگاه ها (۳)

پیوسته آرزو کُنَمَت بلکه آرزواز شرم ناتوانیِ خود جان به سر ش...

تو خورشید باش من هم برایِ بیدار شدن بهترین صبح‌دم می‌شومکافی...

مادربزرگ همیشه می گفت:دردِ تن یک جا نمی ماند،کلیه می زند به ...

گاهی وجود یک مردآنقدر گرم عمل میکند!که یک زمستان با تمام برف...

پارت چهارم: آینه‌ی حقیقتقطار وارد شهر آینه‌ها شد. هلیا و لی...

من می روم ز این شهر دیگر مرا نپالی ،خط گعل ام برود نروم از ش...

نمی داند دل تنها، میان جمع هم تنهاستمرا افکنده در تنگی، که ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط