دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جـــــام تجلّی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتـم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم وخوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بنـد غم ایـام نجـــــاتم دادند ...

#حافظ
دیدگاه ها (۴)

‌قبل از رفتن کمی بنشین کنارم موهایم را نوازش کن بپرس روزِ...

می بسوزم امشب از سودای عشقمی‌ندارم طاقت غوغای عشقعمر کو تا و...

مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردیکه دل گم کرده ام آنجا ...

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلسکه وعظ بی عملان واجب است ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط