رمان زهرگل
رمان زهرگل🫂
صبح:
ازخواب ببدار شدم. دیدم رضا هنوز خوابه وقتی خوبیه برای آنالیز کردنش چشای مشکی(من نمیدونم چشاش چه رنگیه ولی فکنم مشکی باشه) موهای مشکی بدن روی فرم لبای باریک اصلا... اصلا... جونننننن🤌
با فکر اینکه فردا دیگه مال من نیس و ازم میگیرنش... یو بخودم اومدم و دیدم صورتم از اشک خیسه. رضا تکونی خورد و چشماشم باز کرد باصدایی که بخواطر خواب دورگه شده بود گفت
رضا: چراگریه میکنی کی ناراحتت کرده؟
پانیذ: مهم نیست.(با بغض)
رضا: مهمه که میپرسم.
پانیذ: اه ولم کن.
رضا: چرا باید ولت کنم چرا.؟
پانیذ: چون.. چون.. دوسم نداری(بابغض)
#رضا
بغلش گرفتم و دم گوشش لب زدم:
رضا: من هیچ وقت دوستت نداشتم.
بدنش یخ کرد. و حرفم را ادامه دادم.
رضا: من همیشه عاتشقت بودم.
پانیذ: پس چرا میخوای خودت را مال یکی دیگه کنی هان؟(باگریه)
موهاشو ناز کردم و گفتم:
رضا:به وقتش باشه بهت قول میدم.
پانیذ: باشه(بابغض)
بغض نکن دیگه.
پانیذ: باش؛ میری بیرن
رضا: چرا؟
پانیذ: چون میخوامبرم حمام دوتاییم نمیریم به دلیل مسائل شرعی
رضا: باشه حالا. من رفتم. بای بای
پانیذ: باش.
#پانیذ
رفتم حمام موهام رو سشوار کشیدم. و میکاپ ولباس(عکس میکاپ لباس و لبای رضا رو میذارم)
ساعت۱۰بود الانا بود که دختره بیاد پس تا بیاد باید برم با رضا شرت و شوروت هام رو بزارم رفتم دم در اتاقش و در زدمو گفت:
رضا: بیا تو عزیزم.
پانیذ: تو از کجا غهمیدی منم؟
رضا: چون تو همیسه ۳در میزنی بقیه۴و۵تا در مزنن
پانیذ: چه ریز بین.
رضا: میدونم واسه چی اومدی و چشم نه بوسش میکنم نه بهش دست میزارم نه چیز دیگه.
پانیذ: آفرین.. من برم دیگه
تا اینو گفتم صدای زنگ در بلند شد.
پانیذ: سکینه خانم درباز میکنید؟
سکینه خانم سر کارگره.
سکینه خانم: بله عزیزم... باز کردم
و دختر اومد تو باشخصی که دیدم بدنم یخ کرد اون.. اون......
ادامه دارد......
پارت بعدی ۱دنبال کننده.
و ۶لایک.
بوس بهتون.
و ببخشید که دیر گذاشتم چون خسته بودم و خوابم برد و الانم که دارم مینویسم ساعت ۶نیم صبح هست.
خداحافظ
صبح:
ازخواب ببدار شدم. دیدم رضا هنوز خوابه وقتی خوبیه برای آنالیز کردنش چشای مشکی(من نمیدونم چشاش چه رنگیه ولی فکنم مشکی باشه) موهای مشکی بدن روی فرم لبای باریک اصلا... اصلا... جونننننن🤌
با فکر اینکه فردا دیگه مال من نیس و ازم میگیرنش... یو بخودم اومدم و دیدم صورتم از اشک خیسه. رضا تکونی خورد و چشماشم باز کرد باصدایی که بخواطر خواب دورگه شده بود گفت
رضا: چراگریه میکنی کی ناراحتت کرده؟
پانیذ: مهم نیست.(با بغض)
رضا: مهمه که میپرسم.
پانیذ: اه ولم کن.
رضا: چرا باید ولت کنم چرا.؟
پانیذ: چون.. چون.. دوسم نداری(بابغض)
#رضا
بغلش گرفتم و دم گوشش لب زدم:
رضا: من هیچ وقت دوستت نداشتم.
بدنش یخ کرد. و حرفم را ادامه دادم.
رضا: من همیشه عاتشقت بودم.
پانیذ: پس چرا میخوای خودت را مال یکی دیگه کنی هان؟(باگریه)
موهاشو ناز کردم و گفتم:
رضا:به وقتش باشه بهت قول میدم.
پانیذ: باشه(بابغض)
بغض نکن دیگه.
پانیذ: باش؛ میری بیرن
رضا: چرا؟
پانیذ: چون میخوامبرم حمام دوتاییم نمیریم به دلیل مسائل شرعی
رضا: باشه حالا. من رفتم. بای بای
پانیذ: باش.
#پانیذ
رفتم حمام موهام رو سشوار کشیدم. و میکاپ ولباس(عکس میکاپ لباس و لبای رضا رو میذارم)
ساعت۱۰بود الانا بود که دختره بیاد پس تا بیاد باید برم با رضا شرت و شوروت هام رو بزارم رفتم دم در اتاقش و در زدمو گفت:
رضا: بیا تو عزیزم.
پانیذ: تو از کجا غهمیدی منم؟
رضا: چون تو همیسه ۳در میزنی بقیه۴و۵تا در مزنن
پانیذ: چه ریز بین.
رضا: میدونم واسه چی اومدی و چشم نه بوسش میکنم نه بهش دست میزارم نه چیز دیگه.
پانیذ: آفرین.. من برم دیگه
تا اینو گفتم صدای زنگ در بلند شد.
پانیذ: سکینه خانم درباز میکنید؟
سکینه خانم سر کارگره.
سکینه خانم: بله عزیزم... باز کردم
و دختر اومد تو باشخصی که دیدم بدنم یخ کرد اون.. اون......
ادامه دارد......
پارت بعدی ۱دنبال کننده.
و ۶لایک.
بوس بهتون.
و ببخشید که دیر گذاشتم چون خسته بودم و خوابم برد و الانم که دارم مینویسم ساعت ۶نیم صبح هست.
خداحافظ
- ۲.۶k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط