بی تو اینجاکه منمسخت هوا بارانی است

بی تو اینجاکه منم؛سخت هوا بارانی است
دل جدا ، ابر جدا، چشم جدا ، بارانی است..

هی نگو فصل بهار است ،نگو معمول است
!چشم هایی که کویراست چرا بارانی است

بی تو ، عطار ترین شاعر این شهر گریخت
وازآن لحظه ی غمگین،همه جابارانی است

گفتم آرام شوم باز کنم قرآن را
دیدم ای داد ! ”الف..لامِ” خدا بارانی است

چتر بردار ، از آغاز غزل تا آخر
اول و آخر هر قصه ی ما، بارانی است
دیدگاه ها (۱)

لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنندولی ...

راست می گویند...بهشت هشت دَر دارد...من از لا به لای هر انگشت...

به خدا گفتم!چرا مرا از خاک آفریدی؟چرا از آتش نیستم !؟تا هرکه...

اِمشـــب .... تمامِ حوصله ام را ...؟ جمع ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط