از فکه بگوییـــد، که مثل هیچ جا نیست‼ ️
از فکه بگوییـــد، که مثل هیچ جا نیست‼ ️
فکه مثل هیچ جا نیست!
نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران، نه طلائیه، نه...
فکه فقط فکه است! با قتلگاه و کانال هایش، با تپه ماهور و دشت هایش.
فکه قربانگه اسماعیلهاست به درگاه خدای مکه.
فکه را سینهای است به وسعت میدان های مینِ گسترده بر خاک.
فکه را دلی است به پهنای سیم های خاردار خفته در دشت.
فکه را باغ هایی است به سر سبزی جنگل امقر.
فکه، روحی دارد به لطافت ابرهای گریان در شب والفجریک.
فکه، چشمانی دارد به بصیرت دیدهبان خفته در خون، بر ارتفاع صد و دوازده.
فکه، خفته بر زیر گام هایی است که رفتند و باز نیامدند.
فکه، استوار ایستاده است، برتر از سنگرهای بتونی ضد آرپی جی.
فکه،هیچ در کف ندارد، همچون بسیجی ایستاده در برابر تانک های مدرن بعث.
فکه، همه چیز دارد، همچون بسیجی مهیای سفر به دیار حضرت دوست.
قلب فکه، در والفجر مقدماتی تپید.
قلب فکه، در والفجر یک از حرکت بازایستاد.
قلب فکه، در دشت سُمِیدِه پاره پاره شد.
قلب فکه، در قتلگاه رُشیدیه سوراخ سوراخ شد.
قلب فکه، در ارتفاع صدوچهلوسه شکست.
قلب فکه، میان کانالِ کمیل جا ماند.
چه بسیار چشم ها که بر خاک فکه نگران ماندند.
چه بسیار لب ها که در سنگرهای فکه خندان خفتند.
چه بسیارروح ها که شادمان درفکه بالشان خونی شد.
چه بسیار کبوترها که پر بسته در فکه از کانال ها پر کشیدند.
چه بسیار مرغان آغشته به عشقی که در فکه غریبانه ذبح شدند.
از فکه، فقط باید در فکه سخن گفت و بس.
از فکه، فقط باید با اهل فکه سخن گفت و بس.
از فکه، باید برای عاشقان فکه نشان آورد و بس.
سوغات فکه، چه میتواند باشد جز مُشتی سیم خاردار وحشی؟
تحفه از فکه، چه میتوان برگرفت جز پرچمی سه رنگ خونی؟
یادآوری از فکه، چه میتوان با خود داشت جز پلاکی سوراخ شده بر سینه از ترکش؟
در فکه بود که حلقوم ها، شمشیرها را دریدند.
در فکه بود که پیکرها، کمان ها را شکستند.
در فکه بود که سرها، نیزهها را بالا بردند.
در فکه بود که جان ها، خاکیان را جان بخشیدند.
در فکه بود که ارواح مطهر، مردگان را جان دادند.
در فکه بود که هر که اهل فکه بود، روحش به اوج پر کشید.
در فکه بود که هر که آرزو میکرد چونان مادرش مفقود بماند، پیکری از او باز نیامد و گمنام خفت.....
فکه مثل هیچ جا نیست!
نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران، نه طلائیه، نه...
فکه فقط فکه است! با قتلگاه و کانال هایش، با تپه ماهور و دشت هایش.
فکه قربانگه اسماعیلهاست به درگاه خدای مکه.
فکه را سینهای است به وسعت میدان های مینِ گسترده بر خاک.
فکه را دلی است به پهنای سیم های خاردار خفته در دشت.
فکه را باغ هایی است به سر سبزی جنگل امقر.
فکه، روحی دارد به لطافت ابرهای گریان در شب والفجریک.
فکه، چشمانی دارد به بصیرت دیدهبان خفته در خون، بر ارتفاع صد و دوازده.
فکه، خفته بر زیر گام هایی است که رفتند و باز نیامدند.
فکه، استوار ایستاده است، برتر از سنگرهای بتونی ضد آرپی جی.
فکه،هیچ در کف ندارد، همچون بسیجی ایستاده در برابر تانک های مدرن بعث.
فکه، همه چیز دارد، همچون بسیجی مهیای سفر به دیار حضرت دوست.
قلب فکه، در والفجر مقدماتی تپید.
قلب فکه، در والفجر یک از حرکت بازایستاد.
قلب فکه، در دشت سُمِیدِه پاره پاره شد.
قلب فکه، در قتلگاه رُشیدیه سوراخ سوراخ شد.
قلب فکه، در ارتفاع صدوچهلوسه شکست.
قلب فکه، میان کانالِ کمیل جا ماند.
چه بسیار چشم ها که بر خاک فکه نگران ماندند.
چه بسیار لب ها که در سنگرهای فکه خندان خفتند.
چه بسیارروح ها که شادمان درفکه بالشان خونی شد.
چه بسیار کبوترها که پر بسته در فکه از کانال ها پر کشیدند.
چه بسیار مرغان آغشته به عشقی که در فکه غریبانه ذبح شدند.
از فکه، فقط باید در فکه سخن گفت و بس.
از فکه، فقط باید با اهل فکه سخن گفت و بس.
از فکه، باید برای عاشقان فکه نشان آورد و بس.
سوغات فکه، چه میتواند باشد جز مُشتی سیم خاردار وحشی؟
تحفه از فکه، چه میتوان برگرفت جز پرچمی سه رنگ خونی؟
یادآوری از فکه، چه میتوان با خود داشت جز پلاکی سوراخ شده بر سینه از ترکش؟
در فکه بود که حلقوم ها، شمشیرها را دریدند.
در فکه بود که پیکرها، کمان ها را شکستند.
در فکه بود که سرها، نیزهها را بالا بردند.
در فکه بود که جان ها، خاکیان را جان بخشیدند.
در فکه بود که ارواح مطهر، مردگان را جان دادند.
در فکه بود که هر که اهل فکه بود، روحش به اوج پر کشید.
در فکه بود که هر که آرزو میکرد چونان مادرش مفقود بماند، پیکری از او باز نیامد و گمنام خفت.....
۲۲۹
۰۶ مرداد ۱۳۹۵