شهر من پر از خیابونا و کوچه های تو در تو پر از ماشینای

‍ شهر من پر از خیابونا و کوچه های تو در تو، پر از ماشینایی که بی هدف می‌خوان از هم سبقت بگیرن
پر از آدمایی که درست مثل ماشینا میخوان از همدیگه رد شن
پر از آدمایی که شعر گفتن بلد نیستن...
میدونی، اینجا پر از قصه های نگفته‌س که هر کدوم از این قصه ها یه گوشه‌ی شهر تبدیل میشه به سرفه های بعد از سیگار و سیگار و تنهایی ...
قصه‌ی من ولی،
قصه‌ی من تویی
تویی که فکر می‌کردی اگه بذاری بری
اگه تو اون صفحه‌ی چت لعنتیمون دیگه تکست ندی
اگه دیگه نباشی من می‌میرم از تنهایی
حالا میخوام یه چیزی بهت بگم
میدونی تو حتی وقتی تو این شهر بودی هم من تنها بودم
نگام میکردی ولی منو نمی‌دیدی
به حرفام گوش می‌دادی اما نمی‌شنیدی چی میگم
حالا که رفتی از این شهر لعنتی
نمی‌دونم اونجا چه خبره ولی اینجا بارون اومده...
هوا سرده... من نخ آخر سیگارمو برات نگه می‌دارم
هروقت اومدی برات روشنش می‌کنم
بهت میگم که کسی که تنهایی یاد گرفته بگذرونه این شبای بارونی طهران رو، دیگه از تنهایی نمی‌ترسه
واسه همین... هرچقدر که می‌خوای دور شو!
اونقدر دور که دیگه باخبر نشی اگه اینجا بارون اومده... سرده... یخ زدیم من و همه‌ی آدمای شهر...
دیدگاه ها (۷)

😜

ahvaz❤

ahvazam❤

مستر برانکو ❤ بچها متشکریم❤ ❤

درسی از زندگی

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط