⸢💚| رحمت واسعه⸥
⸢💚| #رحمت_واسعه⸥
.
نیمه شب بود ... 🌑
در خرابه های شام، از سرما کودکان به خود میلرزیدند.
همه دلشان از حوادث چندروز پیش در کربلا گرفته بود،
اما کسی حق گریه و عزاداری نداشت وگرنه با تازیانه های
دشمنِ بدخو مواجه میشدند! 💔
ناگه رقیهی سه ساله از خواب پرید ..
او در خواب چه دیده بود؟!
عمه زینب به سمتش رفت، سرش را در آغوش گرفت.
آرام در گوشش زمزمه کرد: جانِ عمه! آرام باش ...🥲
اما دخترک انگار خواب بابا را دیده بود..
بابایی که از چندروز پیش دیگر اورا ندیده بود! نه فقط بابا،
عموعباس و حتی داداش علی اکبر هم دیگر نبودند ...
حتی دیگر صدای گریهٔ علی اصغر ششماهه نمیآمد .... ❤️🩹
رقیه به یادِ بابا گریه میکرد..
عمه سعی داشت آرامش کند، اما نشد!
همین هنگام یزید صدای گریه کودک را شنید. از سربازان
پرسیـد چه شده؟! گفتنـد: دخترِ حسین بن علی خواب
پدرش را دیده و بیتابی پدرش را میکند! آن نامرد دستور
داد سرِ بریده حسین را برای دخترک ببرند... 💔
رقیه عطر خوشی به مشامش رسید..
گویی بابا بود ... آری! بوی خودِ بابا بود ..
اما چرا سربازان یک طشت را روبروی او گذاشتند؟
با دستانی لرزان، پرده روی طشت را کنار زد.. نه! باور نمیکرد!
او بابا نبود ... سری که در طشت بود، لبهایش زخم بود،
موهایصورتش به خون خضاب شده بود، بابا اینگونه نبود .. 😭
سر را به سینه چسباند، و با صدایی لرزان گفت:
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده است؟
چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟ ...
با پدر نجوا میکرد..
از شدت گریه به خواب رفت...
خوابی که دیگر هرچه عمه زینب صدایش زد، بیدار نشد ... 💔
#رقیه_جان
#امام_حسین
#اباعبدالله
#ثارالله
#محرم
#مداحی
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
.
نیمه شب بود ... 🌑
در خرابه های شام، از سرما کودکان به خود میلرزیدند.
همه دلشان از حوادث چندروز پیش در کربلا گرفته بود،
اما کسی حق گریه و عزاداری نداشت وگرنه با تازیانه های
دشمنِ بدخو مواجه میشدند! 💔
ناگه رقیهی سه ساله از خواب پرید ..
او در خواب چه دیده بود؟!
عمه زینب به سمتش رفت، سرش را در آغوش گرفت.
آرام در گوشش زمزمه کرد: جانِ عمه! آرام باش ...🥲
اما دخترک انگار خواب بابا را دیده بود..
بابایی که از چندروز پیش دیگر اورا ندیده بود! نه فقط بابا،
عموعباس و حتی داداش علی اکبر هم دیگر نبودند ...
حتی دیگر صدای گریهٔ علی اصغر ششماهه نمیآمد .... ❤️🩹
رقیه به یادِ بابا گریه میکرد..
عمه سعی داشت آرامش کند، اما نشد!
همین هنگام یزید صدای گریه کودک را شنید. از سربازان
پرسیـد چه شده؟! گفتنـد: دخترِ حسین بن علی خواب
پدرش را دیده و بیتابی پدرش را میکند! آن نامرد دستور
داد سرِ بریده حسین را برای دخترک ببرند... 💔
رقیه عطر خوشی به مشامش رسید..
گویی بابا بود ... آری! بوی خودِ بابا بود ..
اما چرا سربازان یک طشت را روبروی او گذاشتند؟
با دستانی لرزان، پرده روی طشت را کنار زد.. نه! باور نمیکرد!
او بابا نبود ... سری که در طشت بود، لبهایش زخم بود،
موهایصورتش به خون خضاب شده بود، بابا اینگونه نبود .. 😭
سر را به سینه چسباند، و با صدایی لرزان گفت:
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده است؟
چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟ ...
با پدر نجوا میکرد..
از شدت گریه به خواب رفت...
خوابی که دیگر هرچه عمه زینب صدایش زد، بیدار نشد ... 💔
#رقیه_جان
#امام_حسین
#اباعبدالله
#ثارالله
#محرم
#مداحی
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
۲.۰k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.