روزی روزگاری ، یه پسرِ لات بود یه دخترِ دیوونه
روزی روزگاری ، یه پسرِ لات بود یه دخترِ دیوونه
پسرِ خواست زود بِش نزدیک بشه اون گفت عُمراً نمیتونه
لحظه ها گذشتن ، چشم تو چشم
سهمِ ما شد از هم ، یه نگاهِ ساده
که بداهه یادِ طرفین میداد ، رفاقت کردنُ
دیدن بینشون داره فاصله کم میشه
کم کم شدن عاشقِ هم دیگه
دیدن هم دیگرو میخوان واسه ی همیشه
برگا زیرِ پاشون
لِه میشد با یه مگنای قرمز
هیچ کدومشون فکر نمیکرد که بشه تنهای قصه
زد به سرشون ، هوای جاده ، شبای ساحل ، برای کامل
شدنِ این رابطه زد به سرشون
تصمیم گرفتن دور شَن از شهرِ بدشون
با یه آب شنگولی گیجو منگ شدن
واردِ جاده های پُر پیچو خم شدن
رفتن ، تو دلِ دره ها باهم
عقربه ی کیلومتر از صد به بالا رفت
رفتن ...
سرو صورتِ خونی
دستای گره خورده تو هم دیگه
ترسِ از دوری
بدنِ اونا رو میکشونه سمتِ همدیگه
فکر نمیکردن اینجوری بشه ولی خوردن گولِ جاده رو
حالا بهم دیگه نزدیک میشن تا بکنن بوسِ آخرو
#Uwnes_kh
پسرِ خواست زود بِش نزدیک بشه اون گفت عُمراً نمیتونه
لحظه ها گذشتن ، چشم تو چشم
سهمِ ما شد از هم ، یه نگاهِ ساده
که بداهه یادِ طرفین میداد ، رفاقت کردنُ
دیدن بینشون داره فاصله کم میشه
کم کم شدن عاشقِ هم دیگه
دیدن هم دیگرو میخوان واسه ی همیشه
برگا زیرِ پاشون
لِه میشد با یه مگنای قرمز
هیچ کدومشون فکر نمیکرد که بشه تنهای قصه
زد به سرشون ، هوای جاده ، شبای ساحل ، برای کامل
شدنِ این رابطه زد به سرشون
تصمیم گرفتن دور شَن از شهرِ بدشون
با یه آب شنگولی گیجو منگ شدن
واردِ جاده های پُر پیچو خم شدن
رفتن ، تو دلِ دره ها باهم
عقربه ی کیلومتر از صد به بالا رفت
رفتن ...
سرو صورتِ خونی
دستای گره خورده تو هم دیگه
ترسِ از دوری
بدنِ اونا رو میکشونه سمتِ همدیگه
فکر نمیکردن اینجوری بشه ولی خوردن گولِ جاده رو
حالا بهم دیگه نزدیک میشن تا بکنن بوسِ آخرو
#Uwnes_kh
۱.۸k
۳۰ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.