P
P137
تارا-داشتم یکم آشپزخونه رو مرتب میکردم
خیلی برای دیدن خونه ی جدیدمون ذوق داشتم تموم وسیله و ایناش و خریده بودیم فقط چندتا کارش مونده بود که اونا رو علی گردن گرفت و من قرار بود سوپرایز بشم
توهمین فکرابودم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
بله بفرمایید
-سلام خانم رحیمی؟
تارا-بله خودمم
-من از دانشکده داروسازی دانگشاه تهران تماس میگیرم
خواستم دعتتون کنم برای فردا
مدیر دانشکده میخوان ببیننتون
تارا-اهان بله فردا ساعت چند؟
-فردا ساعت10 تشریف بیارین
دانشکده داروسازی
اتاق مدیریت
تارا-خیلی ممنون خداحافظ
-ممنون
تارا-قطع کردم
علی-کی بود
تارا-از دانشگاه داروسازی بود
گفت فردا مدیر دانشگا میخواد ببینتم
علی-براچی
تارا-نگفت
شاید بخواد برا دانشجو ها دوسه تا
حر ف انگیزشی بزنم
حالا فردا میرم دیگه
علی-اوکی
میگم وحوصلت سرنرفته
تارا-چراا
علی-بریم خونه مامانمینااادلم براش تنگ شده
تارا-اوک بزار لباس بپوشم
علی-حله
تارا-ررفتم بالا
یه لباس راحت انتخاب کردم
موهام و بستم
داشتم ارایش میکردم که علی اومد
لباساشو برداشت که بپوشه
نمیدونم چرا یهو دل درد عجیبی گرفتم
خیلی بد بود
علی-چیشد تارا خوبی
کنارش نشستم
تارا-اره یهو دلم درد کرد
علی-میخوای بریم دکتر
تارا-نه مروارید گفت طبیعیه
علی-مطمعنی
تارا-اره بابا
پاشو بپوش بریم
تارا-کارم تموم شد عطر زدم عینک دودی مو برداشتم
رفتیم خونهی مامان علی
سرراه یه کم شیرنی خریدیم
چون هوس کرده بودم
زهرا-چخبر
عروس من چطوره
تارا-خوبم
زهرا-چاییت سرد نشه
تارا-نه هنوز رم شما چطوری داغ داغ میخورین
هنو سرد نشدهه کههه
تارا-داشتم یکم آشپزخونه رو مرتب میکردم
خیلی برای دیدن خونه ی جدیدمون ذوق داشتم تموم وسیله و ایناش و خریده بودیم فقط چندتا کارش مونده بود که اونا رو علی گردن گرفت و من قرار بود سوپرایز بشم
توهمین فکرابودم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
بله بفرمایید
-سلام خانم رحیمی؟
تارا-بله خودمم
-من از دانشکده داروسازی دانگشاه تهران تماس میگیرم
خواستم دعتتون کنم برای فردا
مدیر دانشکده میخوان ببیننتون
تارا-اهان بله فردا ساعت چند؟
-فردا ساعت10 تشریف بیارین
دانشکده داروسازی
اتاق مدیریت
تارا-خیلی ممنون خداحافظ
-ممنون
تارا-قطع کردم
علی-کی بود
تارا-از دانشگاه داروسازی بود
گفت فردا مدیر دانشگا میخواد ببینتم
علی-براچی
تارا-نگفت
شاید بخواد برا دانشجو ها دوسه تا
حر ف انگیزشی بزنم
حالا فردا میرم دیگه
علی-اوکی
میگم وحوصلت سرنرفته
تارا-چراا
علی-بریم خونه مامانمینااادلم براش تنگ شده
تارا-اوک بزار لباس بپوشم
علی-حله
تارا-ررفتم بالا
یه لباس راحت انتخاب کردم
موهام و بستم
داشتم ارایش میکردم که علی اومد
لباساشو برداشت که بپوشه
نمیدونم چرا یهو دل درد عجیبی گرفتم
خیلی بد بود
علی-چیشد تارا خوبی
کنارش نشستم
تارا-اره یهو دلم درد کرد
علی-میخوای بریم دکتر
تارا-نه مروارید گفت طبیعیه
علی-مطمعنی
تارا-اره بابا
پاشو بپوش بریم
تارا-کارم تموم شد عطر زدم عینک دودی مو برداشتم
رفتیم خونهی مامان علی
سرراه یه کم شیرنی خریدیم
چون هوس کرده بودم
زهرا-چخبر
عروس من چطوره
تارا-خوبم
زهرا-چاییت سرد نشه
تارا-نه هنوز رم شما چطوری داغ داغ میخورین
هنو سرد نشدهه کههه
- ۳.۷k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط