یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام

یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام

آرام وسرد گفت:که در طالع شما...

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست

گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...

با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!

گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من...

با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است

یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه میزدند

یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست، از اول نگاه کن 

فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!
دیدگاه ها (۲)

باعتنه السنینومادرینه العمر وین یریدبعیدین ودربنه شما نِـحِن...

مــدری یاهــو الــ باگ لیــلیوضــلت أحــلامــی عـرایــه ومــ...

#دوست_واقعیتو_همینجا_تگ_کن👇 ما فقط دوست معمولی بودیم!وقتی شب...

کسی که پدر پشت سرش باشه قدرتمندترین آدم روی کره زمینه...قدر ...

به نام خدا...پارت ۴

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط