از سکوتم مینویسم تا بدانی خسته ام بی هوایت کنج پستوهای غ

از سکوتم مینویسم تا بدانی خسته ام، بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام، بی تو بی تابی دراین برزخ ب جانم خیمه زد، من هنوز این بغض را از رفتنت نشکسته ام، با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم،بی تو دارم بی کسی راتازه باورمیکنم، از کلامم هرکسی شیدایی ام را خوانده است، یاد چشمانت مرا ازهرنگاهی رانده است،کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود، کاش در تقدیر ما دوری و دلتنگی نبود، نیست صاحب نفَسی، درک کند حالِ مرا، کاش این شعر بگوید به تو احوال مرا، طوطیِ چشمِ تو پرواز کنان رفت و ندید، که به قیچی زده دنیا، پَرِ آمالِ مرا، منطق و فلسفه ات پخته شده اما حیف عشق باید بکُند پخته، دلِ کالِ مرا، الفِ قامتِ من، مشقِ الفبای تو بود،رفتی و هیچ ندیدی کمرِ دالِ مرا، نفَسی نیست که بی یادِ تو از سینه رود، بنِگر ثانیه های شده چون سالِ مرا، من چِسان شرح دهم مرگِ دلم را به غزل؟ برسانید به من حضرتِ غسّالِ مرا، « دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد؟! » چشمهای تو فقط شاد کند فالِ مرا، « یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد » حافظ! ای شاه غزل! شرح بده حالِ مرا...
دیدگاه ها (۱)

باز هم نصف شب و تاب و تبی تکراری....دلبرم! دخترِ مهتاب! تو ...

هرکسی جای ما "اردیبهشتیا" بود می برید اما ما هنوز می دوزیم ...

ﺷﻌﺮﯼ ﮐﻪ ﺟﻮﺷﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺎﻝﺗﻮﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺩﻟﯽ ﺗﺒﺪﺍﺭ ...

هیچ هم زیبا نبودی من تو را زیبا کشیدم بی جهت اغراق کردم دلبر...

عاشقانه های شبنم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط