شعر ادبیات عاشقانه
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
یا بختِ من طریقِ مروّت فروگذاشت
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد!
شوخی مکن که مرغِ دلِ بیقرار من
سودای دامِ عاشقی از سر به در نکرد
هرکس که دید روی تو، بوسید چشم من
کاری که کرد دیدهی من بینظر نکرد
من ایستاده، تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد...
• حافظ 🍃
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
یا بختِ من طریقِ مروّت فروگذاشت
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد!
شوخی مکن که مرغِ دلِ بیقرار من
سودای دامِ عاشقی از سر به در نکرد
هرکس که دید روی تو، بوسید چشم من
کاری که کرد دیدهی من بینظر نکرد
من ایستاده، تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد...
• حافظ 🍃
۱.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.