در خیالات خودم

در خیالات خودم
در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،
از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم،
خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت،
توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی
که حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی،
گرچه میدانی که نیست

شعر می خوانم برایت،
واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم،
توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت،
می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،
بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می شود،
با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،
در ایوانی که نیست

می روی و
خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،
با یاد مهمانی که نیست...!
دیدگاه ها (۱۱)

.

..یکی کاشکی پیدا شه توو زندگیمکه شعرامو بنویسه توو دفترشیکی ...

.

.

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط