سلام رفقا✋ 🙌
سلام رفقا✋ 🙌
من محمد ابراهیم همت هستم ازشهرضا🌹 #سال1334 به دنیاآمدم😊
🌸 چندروز به تولدم مونده بودکه ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭمﻋﺎﺯﻡ ﻛﺮﺑﻼی ﻣﻌﻠّﯽ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻗﺒﺮﺳﺎﻻﺭﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ
↘ ️↘ ️↘ ️
🍀 🍀
🌹 #یک خانمی باردار بود!
و اصرار بر سفر #کربلا...
همسرش بهش گفت بیا و نریم کربلا؛ #ممکنه بچه از دست بره...
. #کربلا رفتند...
🌹 حال خانم بد شد!😔
و دکتر گفت بچه مرده...
این #خانم با #آرامش تمام گفت درست میشه!!!
.
فقط کارش اینه که برم کنار #ضریح #امام_حسین...😭
بعد خودشان هوای ما را دارند!
.
🌸 در کنار ضریح امام حسین بعد از #اشک ، بیحال شد و خوابید!
🔴 خواب دید که بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!!
از خواب بلند شد...
. #و بعد ملاقات #دکتر؛
دکتر گفت این بچه همان بچهای که مرده بود نیست!!
معجزه شده...
.
.
می دونید این خانم کیه؟
مادر #حاج_ابراهیم_همت !!
که وقتی سر بچهاش جدا شد در #طلاییه...
و خواستن پیکر را داخل #قبر بگذارن؛
به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها گفت:
خانم #امانتی تان را بهتان برگرداندم...😭
🍀 🍀
🌺 ﻣﺤﻤﺪﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺭﺳﺎﯾﻪ محبتﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭومادرﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻦ،ﻭﺍﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺶ ﺩﻭﺭﺍﻥکوﺩﻛﯽ پشت سرﮔﺬﺍﺷﺖﻭﺑﻌﺪﻭﺍﺭﺩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺗﺤﺼﯿﻠﺶ ﺍﺯ ﻫﻮﺵﻓﻮق اﻟﻌﺎﺩه اﯼ برﺧﻮﺭﺩﺍﺭﺑﻮﺩ😊
🍀 🍀
بچه که بودم خیلی دوست داشتم قران یادبگیرم خیلیم به مامانم اصرار می کردم که بهم یادبده
اخرشم تونستم خوندن قرآن و یاد بگیرم😊
🍀 🍀
بعد گرفتن دیپلمم 📃 تو دانشسرای اصفهان ادامه تحصیل دادم.
بعدشم رفتیم سربازی😄 تلخ ترین دوره ی زندگیم تو همین 2سال بود
میدونید چرا..
🍀 🍀
اون موقع هنوزانقلاب نشده بود.
تودوره سربازی مسولیت اشپزخونه به عهده من بود،ماه رمضون شده بود،من به دوستای 👥 همفکرخودم گفتم اگه سعی کنن تموم ماه رمضونوروزه بگیرن میتونن موقع سحری بیان اشپزخونه☺
🍀 🍀
اگه اونروزبا چن تا تیر مغزم رو متلاشی می کردن برام خیلی بهتر از این بود که با چشمای👀 خودم ببینم این از خدا بی خبران دستور میدن تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمون رو بشکنیم😡
🍀 🍀
بعد پیروزی انقلابم یه کمیته انقلاب اسلامی راه اندازی کردیم تو شهرمون..
که کم کم افراد حزب اللهی هم جذب این کمیته شدن.😌
🍀 🍀
اما سربازی خالی از لطف هم نبود چون باعث شده بود تو اون مدت باچند نفر از افراد مخالف رژیم اشنا بشمو فعالیتامو علیه رژیم شروع کنم
🍀 🍀
با شروع جنگ تحمیلی هم تو جبهه فعالیت گسترده ای داشتم.✊
تو تیپ محمد رسول الله بودم.
میخوام از خودم تعریف کنم
🍀 🍀
✅ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ #ﺣﺎﺝ ﺍﺣﻤﺪ ﻣﺘﻮﺳﻠﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻞ ﺳﭙﺎﻩ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺗﯿﭗ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ( ﺹ) شدیم😇 .ﺣﺎﺝ ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﯿﭗ ﻭ منم ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺳﺘﺎﺩ ﺗﯿﭗ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩیم✋
🍀 🍀
توجبهه که بودم چون جز فرمانده ها بودم، امکان داشت از هرچیزیو بهترینشو به ماها بدن،
مثلا وقتیکه تو سنگر برام غذای گرم 🍲 ☕ ️ میاوردن ازشون می پرسیدم ایا همه ی نیروها 👥 👥 👥 👥 همین غذارو خوردن...
راستیتش تا مطمئن نمی شدم دست به اون غذا نمیزدم
🍀 🍀
🌹 شهید محمد ابراهیم همت🌹
🍂 همهی کارهاش رو حساب بود. وقتی پاوه بودیم، مسئول روابط عمومی بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو میکرد. اذان میگفت و تا ما نماز بخوانیم، صبحانه حاضر بود. کمتر پیش میآمد کسی توی این کارها از او سبقت بگیرد.
خیلی هم خوش سلیقه بود. یکبار یک فرشی داشتیم که حاشیهی یک طرفش سفید بود. انداخته بودم روی موکتمان. ابراهیم وقتی آمد خانه، گفت «آخه عزیز من! یه زن وقتی میخواد دکور خونه رو عوض کنه، با مردش صحبت میکنه. اگه از شوهرش بپرسه اینو چه جوری بندازم، اونم میگه اینج
من محمد ابراهیم همت هستم ازشهرضا🌹 #سال1334 به دنیاآمدم😊
🌸 چندروز به تولدم مونده بودکه ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭمﻋﺎﺯﻡ ﻛﺮﺑﻼی ﻣﻌﻠّﯽ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻗﺒﺮﺳﺎﻻﺭﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ
↘ ️↘ ️↘ ️
🍀 🍀
🌹 #یک خانمی باردار بود!
و اصرار بر سفر #کربلا...
همسرش بهش گفت بیا و نریم کربلا؛ #ممکنه بچه از دست بره...
. #کربلا رفتند...
🌹 حال خانم بد شد!😔
و دکتر گفت بچه مرده...
این #خانم با #آرامش تمام گفت درست میشه!!!
.
فقط کارش اینه که برم کنار #ضریح #امام_حسین...😭
بعد خودشان هوای ما را دارند!
.
🌸 در کنار ضریح امام حسین بعد از #اشک ، بیحال شد و خوابید!
🔴 خواب دید که بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!!
از خواب بلند شد...
. #و بعد ملاقات #دکتر؛
دکتر گفت این بچه همان بچهای که مرده بود نیست!!
معجزه شده...
.
.
می دونید این خانم کیه؟
مادر #حاج_ابراهیم_همت !!
که وقتی سر بچهاش جدا شد در #طلاییه...
و خواستن پیکر را داخل #قبر بگذارن؛
به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها گفت:
خانم #امانتی تان را بهتان برگرداندم...😭
🍀 🍀
🌺 ﻣﺤﻤﺪﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺭﺳﺎﯾﻪ محبتﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭومادرﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻦ،ﻭﺍﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺶ ﺩﻭﺭﺍﻥکوﺩﻛﯽ پشت سرﮔﺬﺍﺷﺖﻭﺑﻌﺪﻭﺍﺭﺩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺗﺤﺼﯿﻠﺶ ﺍﺯ ﻫﻮﺵﻓﻮق اﻟﻌﺎﺩه اﯼ برﺧﻮﺭﺩﺍﺭﺑﻮﺩ😊
🍀 🍀
بچه که بودم خیلی دوست داشتم قران یادبگیرم خیلیم به مامانم اصرار می کردم که بهم یادبده
اخرشم تونستم خوندن قرآن و یاد بگیرم😊
🍀 🍀
بعد گرفتن دیپلمم 📃 تو دانشسرای اصفهان ادامه تحصیل دادم.
بعدشم رفتیم سربازی😄 تلخ ترین دوره ی زندگیم تو همین 2سال بود
میدونید چرا..
🍀 🍀
اون موقع هنوزانقلاب نشده بود.
تودوره سربازی مسولیت اشپزخونه به عهده من بود،ماه رمضون شده بود،من به دوستای 👥 همفکرخودم گفتم اگه سعی کنن تموم ماه رمضونوروزه بگیرن میتونن موقع سحری بیان اشپزخونه☺
🍀 🍀
اگه اونروزبا چن تا تیر مغزم رو متلاشی می کردن برام خیلی بهتر از این بود که با چشمای👀 خودم ببینم این از خدا بی خبران دستور میدن تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمون رو بشکنیم😡
🍀 🍀
بعد پیروزی انقلابم یه کمیته انقلاب اسلامی راه اندازی کردیم تو شهرمون..
که کم کم افراد حزب اللهی هم جذب این کمیته شدن.😌
🍀 🍀
اما سربازی خالی از لطف هم نبود چون باعث شده بود تو اون مدت باچند نفر از افراد مخالف رژیم اشنا بشمو فعالیتامو علیه رژیم شروع کنم
🍀 🍀
با شروع جنگ تحمیلی هم تو جبهه فعالیت گسترده ای داشتم.✊
تو تیپ محمد رسول الله بودم.
میخوام از خودم تعریف کنم
🍀 🍀
✅ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ #ﺣﺎﺝ ﺍﺣﻤﺪ ﻣﺘﻮﺳﻠﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻞ ﺳﭙﺎﻩ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺗﯿﭗ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ( ﺹ) شدیم😇 .ﺣﺎﺝ ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﯿﭗ ﻭ منم ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺳﺘﺎﺩ ﺗﯿﭗ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩیم✋
🍀 🍀
توجبهه که بودم چون جز فرمانده ها بودم، امکان داشت از هرچیزیو بهترینشو به ماها بدن،
مثلا وقتیکه تو سنگر برام غذای گرم 🍲 ☕ ️ میاوردن ازشون می پرسیدم ایا همه ی نیروها 👥 👥 👥 👥 همین غذارو خوردن...
راستیتش تا مطمئن نمی شدم دست به اون غذا نمیزدم
🍀 🍀
🌹 شهید محمد ابراهیم همت🌹
🍂 همهی کارهاش رو حساب بود. وقتی پاوه بودیم، مسئول روابط عمومی بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو میکرد. اذان میگفت و تا ما نماز بخوانیم، صبحانه حاضر بود. کمتر پیش میآمد کسی توی این کارها از او سبقت بگیرد.
خیلی هم خوش سلیقه بود. یکبار یک فرشی داشتیم که حاشیهی یک طرفش سفید بود. انداخته بودم روی موکتمان. ابراهیم وقتی آمد خانه، گفت «آخه عزیز من! یه زن وقتی میخواد دکور خونه رو عوض کنه، با مردش صحبت میکنه. اگه از شوهرش بپرسه اینو چه جوری بندازم، اونم میگه اینج
۴۷۰.۳k
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.