مجبورم کرد تو چشماش زل بزنم بعدش کم سرشو اورد جلو و چشماش
مجبورم کرد تو چشماش زل بزنم بعدش کم سرشو اورد جلو و چشماشو بست...
دستشو اورد کنار صورتمو با دستش رزمو پاک کرد ( خخخخخخ ضد حال خوردین نه خاک بر سرا منحرفا تسبح من کوووو )
بعدشم چشماشو باز کرد و رفت به سمت ماشین و دستم رو کشید و منم باهاش کشیده شدم
بالاخره وقتی که ویندوز مغزم بالا اومد گفتم :
من_هوووووی یابو دستم مث چی سرتو انداختی و میری
بدون هیچ حرفی دستمو ول کرد و به حرفش ادامه داد ولی باز برگشت و کوتاه لبامو بوسید (استغفرالله بالاخره کرمشو ریخت) و راهشو گرفت و رفت منم پشت سرش رفتم .
سوار ماشین شدیم.
راه رو بدون هیچ حرفی رفتیم از اونجایی که خیلی خسته بودم خوابیدم .
با حس اینکه تو هوا معلقم بیدار شدم مطمعناً بابا اریاس با فکر این که تقریباً سه ماه دیگه باید از پیششون برم و دیگه کم تر میبینمش سرمو به سینش چسبوندم و گفتم :
_بابایی خیلی دوستت دارم.❤
صدا همراه با خنده _ ولی من اصلا دوستت ندارم :)))))) سریع چشمام رو باز کردم واااااااای اینکه ... اینکه ارشاویره دوباره خودمو به خواب زدم که صدا خنده ارشاویر بلند شد . ایششششششش پسره روانی .
+ + + +
_پانیا
_پانی
_خانوم محترم
_ هوی یابوووووو
پانیا _هاااااااان ! این چه طرز بیدار کردنه هاااا؟ نازی نوازشی چیزی . مردم نامزد دارن ناهم نامزد داریم
ارشاویر _ پاشو دیگه دیر شده الان مامان اینا فکر بد میکننا
پانیا_مثلاً چه فک.............
جیییییییییییییغ ارشاویر با دو تا دستاش جلو دهنمو گرفت با دست اشاره کردم که دستشو برداره
ارشاویر _ جیغ نزنیا باشه؟
من با حرکت سر _ باشه
دستشو برداشت
من _ تو.....تو....تو .....دیشب تا حالا اینجایی؟؟
ارشاویر _ من .... من .... من ....از دیشب تا حالا اینجام.
من _نهههههههههههه
ارشاویر _ یواش بابا چه خبرته
من _ اِاِتّفاقی که بینمون نیفتاد ؟؟
ارشاویر _چرا اعتراف کردی که دوسم داری و ....
من _ و.....؟؟؟
ارشاویر _ هیچی دیگه بعدشم ....
من _ بعدشم چی ها ها هااااا؟؟؟
ارشاویر _ بعدشم
پانیا _ واااااااای کلافم کردی بعدشم چی من طاقتشو ندارم بگو که هیچ اتفاقی نیفتاد بگو تو رو خدااااا بگو
دیگه کم مونده بود گریه ام بگیره.
ارشاویر _ هیچ اتفاقی نیفتاد . حالا هم مثل بچه ها گریه نکن (بعدشم فرار کرد )
منم دنبالش دویدم پسره بیشعور تا مرز سکته رفتم . احمقِ دیوث
اینم پارت هفتم
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نظر بدین دیگه اَه
دستشو اورد کنار صورتمو با دستش رزمو پاک کرد ( خخخخخخ ضد حال خوردین نه خاک بر سرا منحرفا تسبح من کوووو )
بعدشم چشماشو باز کرد و رفت به سمت ماشین و دستم رو کشید و منم باهاش کشیده شدم
بالاخره وقتی که ویندوز مغزم بالا اومد گفتم :
من_هوووووی یابو دستم مث چی سرتو انداختی و میری
بدون هیچ حرفی دستمو ول کرد و به حرفش ادامه داد ولی باز برگشت و کوتاه لبامو بوسید (استغفرالله بالاخره کرمشو ریخت) و راهشو گرفت و رفت منم پشت سرش رفتم .
سوار ماشین شدیم.
راه رو بدون هیچ حرفی رفتیم از اونجایی که خیلی خسته بودم خوابیدم .
با حس اینکه تو هوا معلقم بیدار شدم مطمعناً بابا اریاس با فکر این که تقریباً سه ماه دیگه باید از پیششون برم و دیگه کم تر میبینمش سرمو به سینش چسبوندم و گفتم :
_بابایی خیلی دوستت دارم.❤
صدا همراه با خنده _ ولی من اصلا دوستت ندارم :)))))) سریع چشمام رو باز کردم واااااااای اینکه ... اینکه ارشاویره دوباره خودمو به خواب زدم که صدا خنده ارشاویر بلند شد . ایششششششش پسره روانی .
+ + + +
_پانیا
_پانی
_خانوم محترم
_ هوی یابوووووو
پانیا _هاااااااان ! این چه طرز بیدار کردنه هاااا؟ نازی نوازشی چیزی . مردم نامزد دارن ناهم نامزد داریم
ارشاویر _ پاشو دیگه دیر شده الان مامان اینا فکر بد میکننا
پانیا_مثلاً چه فک.............
جیییییییییییییغ ارشاویر با دو تا دستاش جلو دهنمو گرفت با دست اشاره کردم که دستشو برداره
ارشاویر _ جیغ نزنیا باشه؟
من با حرکت سر _ باشه
دستشو برداشت
من _ تو.....تو....تو .....دیشب تا حالا اینجایی؟؟
ارشاویر _ من .... من .... من ....از دیشب تا حالا اینجام.
من _نهههههههههههه
ارشاویر _ یواش بابا چه خبرته
من _ اِاِتّفاقی که بینمون نیفتاد ؟؟
ارشاویر _چرا اعتراف کردی که دوسم داری و ....
من _ و.....؟؟؟
ارشاویر _ هیچی دیگه بعدشم ....
من _ بعدشم چی ها ها هااااا؟؟؟
ارشاویر _ بعدشم
پانیا _ واااااااای کلافم کردی بعدشم چی من طاقتشو ندارم بگو که هیچ اتفاقی نیفتاد بگو تو رو خدااااا بگو
دیگه کم مونده بود گریه ام بگیره.
ارشاویر _ هیچ اتفاقی نیفتاد . حالا هم مثل بچه ها گریه نکن (بعدشم فرار کرد )
منم دنبالش دویدم پسره بیشعور تا مرز سکته رفتم . احمقِ دیوث
اینم پارت هفتم
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نظر بدین دیگه اَه
۴.۵k
۱۲ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.