وقتی هردوتون مافیا بودید
وقتی هردوتون مافیا بودید
پارت چهاردهم
ویو ا.ت
#نامی: با جیهوپ و جونگکوک اوکی کردم و...
و شما وقت دارید برید داخل تا الان پنج دقیقه رو هدر دادید فقط پنج دقیقه وقت دارید کار مین هو رو تمام کنید بیاید بیرون وگرنه اون سی تا نگهبان در فرعی میفهمند و گیر میافتید ... اوکی؟!
+سخته ولی باشه به جیمین ...
@من میگم
+اوکی پس برید فردا حمله میکنیم
#@اوکی
ویو یونگی
ا.ت رفت بالا حالش یه جوری بود جیمین آخر کار خودش رو کرد و بهش اعتراف کرد بهش زنگ زدم
_ها؟!
@درست حرف بزن ...آخر کارت رو کردی نه ؟!
_کارت رو بگو
@ا.ت گفت بهت زنگ بزنم فردا به خونه مینهو حمله میکنیم نقشه رو از جیهوپ و جونگکوک بپرس
_خب حالا گفتم چی شده ؟آیشش
@حواست به حرف زدنت باشه ...بای
_....
تلفن قطع شد هوفف پسره احمق
رفتم تو اتاق ا.ت
بدون در زدن وارد شدم
ویو ا.ت
لباس هام. و در آورده بودم داشتم عوض میکردم که در باز شد یونگی اومد داخل اصلا حواسش نبود جیغ کشیدم که سرش رو آورد بالا و چشماش رو بدنم قفل شد
بالشتم رو پرت کردم سمتش
+هویی کجاییی !!
@چ،چیزه من؟ آره من هیچی ندیدم هیچی(هول شده)
سریع رفت بیرون بعد از پنج دقیقه اومد داخل
@ا..ت(آروم )
+هومم؟
@به جیمین گفتم
+خب؟!
@قبول کرد
+خوبه
@قضیه رو میدونم
+چی؟!
@اینکه جیمین دوست داره ولی تو قبول نکردی
+من فقط مطمئن نیستم همین
@خب ...بعدا در موردش فکر کن
+خب حالا زیاد مهم هم نیست
@چی چی مهم نیست مثل اینکه یادت رفته یکی قلبش رو باخته
+تقصیر منه؟!
@اره خب تو باعث شدی
+ببین من الان حوصله ندارم ول کن
@همیشه همینه دیگه
+میخوام بخوابم میشه ؟!
@هوفف ...شب بخیر
یونگی رفت بیرون رو تخت دراز کشیدم خب ...نمیشه گفت دوسش ندارم ...دارم ولی هنوز اونقدر نه ...ولش کن فردا باید حمله کنیم جیمین و کوک و جیهوپ هم میان
داشتم همینجوری فکر میکردم که کم کم خوابم برد
فردا صبح
از خواب بلند شدم پایین خیلی سر و صدا بود کار های لازم رو کردم و رفتم بیرون که ...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
پارت چهاردهم
ویو ا.ت
#نامی: با جیهوپ و جونگکوک اوکی کردم و...
و شما وقت دارید برید داخل تا الان پنج دقیقه رو هدر دادید فقط پنج دقیقه وقت دارید کار مین هو رو تمام کنید بیاید بیرون وگرنه اون سی تا نگهبان در فرعی میفهمند و گیر میافتید ... اوکی؟!
+سخته ولی باشه به جیمین ...
@من میگم
+اوکی پس برید فردا حمله میکنیم
#@اوکی
ویو یونگی
ا.ت رفت بالا حالش یه جوری بود جیمین آخر کار خودش رو کرد و بهش اعتراف کرد بهش زنگ زدم
_ها؟!
@درست حرف بزن ...آخر کارت رو کردی نه ؟!
_کارت رو بگو
@ا.ت گفت بهت زنگ بزنم فردا به خونه مینهو حمله میکنیم نقشه رو از جیهوپ و جونگکوک بپرس
_خب حالا گفتم چی شده ؟آیشش
@حواست به حرف زدنت باشه ...بای
_....
تلفن قطع شد هوفف پسره احمق
رفتم تو اتاق ا.ت
بدون در زدن وارد شدم
ویو ا.ت
لباس هام. و در آورده بودم داشتم عوض میکردم که در باز شد یونگی اومد داخل اصلا حواسش نبود جیغ کشیدم که سرش رو آورد بالا و چشماش رو بدنم قفل شد
بالشتم رو پرت کردم سمتش
+هویی کجاییی !!
@چ،چیزه من؟ آره من هیچی ندیدم هیچی(هول شده)
سریع رفت بیرون بعد از پنج دقیقه اومد داخل
@ا..ت(آروم )
+هومم؟
@به جیمین گفتم
+خب؟!
@قبول کرد
+خوبه
@قضیه رو میدونم
+چی؟!
@اینکه جیمین دوست داره ولی تو قبول نکردی
+من فقط مطمئن نیستم همین
@خب ...بعدا در موردش فکر کن
+خب حالا زیاد مهم هم نیست
@چی چی مهم نیست مثل اینکه یادت رفته یکی قلبش رو باخته
+تقصیر منه؟!
@اره خب تو باعث شدی
+ببین من الان حوصله ندارم ول کن
@همیشه همینه دیگه
+میخوام بخوابم میشه ؟!
@هوفف ...شب بخیر
یونگی رفت بیرون رو تخت دراز کشیدم خب ...نمیشه گفت دوسش ندارم ...دارم ولی هنوز اونقدر نه ...ولش کن فردا باید حمله کنیم جیمین و کوک و جیهوپ هم میان
داشتم همینجوری فکر میکردم که کم کم خوابم برد
فردا صبح
از خواب بلند شدم پایین خیلی سر و صدا بود کار های لازم رو کردم و رفتم بیرون که ...
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
- ۵.۷k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط