دفتر را برد گذاشت رو به روی قاب عکس عبدالله و

دفتر را برد گذاشت رو به روی قاب عکس عبدالله و
گفت :" بیا این همه نمره بیست "
بغض سنگینی گلوش رو گرفته بود ،
رو به قاب عکس کرد و
گفت : " مگه نگفتی هر وقت نمره بیست بگیرم جایزه میدی ؟"
بعد با نگاه معصومانه اش گفت :
" مامان من اصلا از بابا جایزه نمخوام ، فقط بگو بابا بیاد خونه .. "
..
دیدگاه ها (۱)

هر وقت حاجے از منطقه به منزل مے آمد ، بعد از احوال پرسےبا من...

شب عملیات با سید داشتم حرف می زدم. یهو رفت کنار؛ رو به صحرا،...

خردسال_ترین شهید دفاع مقدس نامش حسین بود اهل شهرستان جم ' اس...

سفارش پیامبر(ص)به حضرت فاطمه(س) هنگام خوابیدن:مخواب مگر اینک...

زور و عشق پارت ۶

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۷

پآرت14. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط